سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 28069
کل یادداشتها ها : 23
خبر مایه

موسیقی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

ورای اصل لذت
نویسنده : زیگموند فروید،
مترجم : یوسف اباذری
1
تردیدی نداریم که در نظریه روانکاوی فرض کنیم که جریانی که رخدادهای ذهنی طی
میکنند به شیوهای خودکاره با اصل لذّت تنظیم میشوند. ما معتقدیم، به اصطلاح، جریان
این رخدادها را تنشی غیرلذّتجویانه به شیوهای لایتغیر به حرکت میاندازد و اینکه این
جریان جهتی به خود میگیرد به گونهای که نتیجه غایی با کاهش این تنش قرین میگردد:
یعنی با اجتناب از عدم لذّت یا تولید لذّت. با در نظر گرفتن این جریان در بررسیهای خود
را در کار خود وارد « اقتصادی » درباره فرایندهای ذهنی که موضوع مطالعه ماست، ما بینشی
را به « اقتصادی » میکنیم و اگر در جریان توصیف این فرایندها سعی کنیم که این عنصر
ارزیابی کنیم و (oynamic) « پویا » و (topographical) « مکاننگارانه » علاوه عناصر
تخمین بزنیم، به گمان من کاملترین توصیفها را که در حال حاضر امکان درک آن را داریم از
متمایز « مابعد روانشناسانه » آنها به دست خواهیم داد، توصیفی که شایسته است با اصطلاح
شود.
در این مورد ابداً برای ما اهمیت ندارد که در پی آن برآییم که با ارائه این فرضیه اصل
لذّت تا چه اندازه به نظام فلسفی خاص و از حیث تاریخی متعینی نزدیک شدهایم یا آن را
اختیار کردهایم. ما به این فرضیات گمانورزانه در جریان تلاش برای توصیف و تشریح امور
واقع مشاهدات روزمرّهمان در حوزه مطالعاتمان رسیدهایم. ارجحیت و اصالت جزو اهدافی
نیستند که کار روانکاوانه برای خود تعیین کرده است و تلقیهایی که بنیان فرضیه اصل لذّت
هستند چنان آشکار و بدیهیاند که به ندرت میتوان از آنها غفلت کرد. از سوی دیگر ما
بیدرنگ سپاس خود را نثار هر نظریه فلسفی یا روانشناسانهای میکنیم که قادر باشد از معنا و
احساس لذّت و عدم لذّت که چنان با قدرت بر ما وارد میشوند اطلاعاتی به ما ارائه کند. اما
افسوس، در اینجا چیزی که به درد اهداف ما بخورد وجود ندارد. اینجا پیچیدهترین و
دسترسناپذیرترین ناحیه ذهن است و از آنجا که ما نمیتوانیم از برخورد با آن اجتناب کنیم،
به نظر من فرضیهای که دارای کمترین محدودیت باشد بهترین فرضیه خواهد بود. ما بر آنیم
که لذّت و عدم لذّت را به کم?یت هیجانی که در ذهن وجود دارد اما به هیچ رو مقی?د
نیست ربط دهیم و به چنان شیوهای ربط دهیم که عدم لذّت متناظر با افزایش (bound)
کم?یت هیجان باشد و لذّت با کاهش آن. آنچه از این گفته منظور نظر ماست رابطهای ساده
میان قوت احساسِ لذّت و عدم لذّت و تعدیلهای متناظر در کم?یت هیجان نیست؛ حداقل  با
توجه به آنچه از روان  فیزیولوژی آموختهایم  مستقیماً هر نوع نسبتی را بر مبنای سهم
پیشنهاد نمیکنیم: عاملی که احساس را معین میسازد احتمالاً میزان افزایش یا کاهش کم?یت
هیجان در زمانی مفروض است. آزمون احتمالاً میتواند در اینجا موءثر باشد اما توصیه
نمیشود که ما کاوشگران تا زمانی که مشاهدات کاملاً مشخصی منظور نظر باشد در مسأله
پیشتر رویم.
به هر تقدیر، نمیتوانیم به کشفی که محقق ژرفکاوی همچون ج. ت. فخنر 1 درباره
موضوع لذّت و عدم لذّت کرده است بیاعتنا باقی بمانیم، کشفی که در اصل خود با کشفی که
کار روانکاوانه ما را به سوی آن رانده است مطابقت میکند. بیانیه فخنر در اثر کوچکی بیان
Ideen zur Schöpfungs - und Entwicklungsgeschichte ، شده است
و معنای آن der organismen, 1873 Einige (part ×I, Supplement, 94)
تا آنجا که تکانههای آگاهانه همواره نسبت و ارتباطی با لذّت یا عدم لذّت دارند، » : چنین است
لذّت و عدم لذّت را نیز میتوان به مثابه [ حالاتی ]در نظر گرفت که با وضعیتهای ثبات و عدم
این امر مهی?اگر بنیانی است برای فرضیهای « . ثبات نسبت و ارتباطی روانی  جسمانی دارند
که من قصد دارم در جای دیگر با تفصیل بسیار به آن بپردازم. بنا به این فرضیه، هر حرکت
روانی  جسمانی که از آستانه آگاهی فراتر رود به همان نسبتی با لذّت ملازم میشود که در
ورای محدوده معینی به ثبات کامل نزدیک شود و به همان نسبت با عدم لذّت همراه میشود
1 -G. T. Fcchner
که در ورای محدوده معینی از ثبات کامل منحرف شود؛ درحالیکه در میان دو حد، که
میتوان آنها را آستانههای کم?ی لذّت و عدم لذّت توصیف کرد، حاشیه معینی از بیاعتنایی
حسی وجود دارد.
واقعیاتی که سبب میشود تا به سلطه اصل لذّت در زندگی ذهنی اعتقاد پیدا کنیم،
همچنین در این فرضیه متجلی میشود که دستگاه ذهنی میکوشد تا کم?یت هیجان موجود در
آن را تا آنجا که ممکن است پائین یا حداقل ثابت نگه دارد. فرض اخیر فقط شیوه دیگر بیان
اصل لذّت است زیرا که اگر کارکرد دستگاه ذهنی متوجه پائین نگه داشتن کم?یت هیجان باشد،
آنگاه هر چیزی که برای افزایش کم?یت طراحی شده باشد ناگزیر میباید به عنوان ضد
عملکرد این دستگاه تلقی شود، یعنی به عنوان چیزی غیر لذّتبخش. اصل لذّت از اصل
ثبات منتج میشود؛ اصل اخیر عملاً از واقعیاتی نتیجه گرفته میشود که ما را ناگزیر از
بهکارگیری اصل لذّت میکند. افزون بر این، مطالعه تفصیلیتر نشان خواهد داد که گرایشی
که از این طریق به دستگاه ذهنی نسبت داده میشود به عنوان موردی ویژه در ذیل اصل
قرار داده میشود؛ اصلی که در متن آن فخنر احساس « گرایش به سوی ثبات » فخنر به نام
لذّت و عدم لذّت را در نسبت با یکدیگر قرار میدهد.
به هر تقدیر، باید متذکر شد که اگر به طور دقیق سخن بگوییم باید بگوییم که صحیح
نیست در جریان فرایندهای ذهنی از سلطه اصل لذّت سخن گفت. اگر چنان سلطهای وجود
میداشت اکثریت عظیم فرایندهای ذهنی ما میبایست با لذّت همراه میشد یا به لذّت
میانجامید درحالیکه تجربه عام به طور مطلق با چنان نتیجهگیریی تضاد دارد. بنابراین
حداکثر چیزی که میتوان گفت این است که در ذهن گرایشی قوی به سوی اصل لذّت وجود
دارد اما وضعیتها یا نیروهای معین دیگری با این گرایش در تضادند؛ بنابراین نتیجه نهایی
همواره نمیتواند با گرایش به سوی اصل لذّت هماهنگ باشد. میتوانیم گفته خود را با تذکر
به هر تقدیر، از آنجا که وجود گرایشی به سوی هدف » : فخنر در موردی مشابه مقایسه کنیم
به معنای آن نیست که آن هدف به دست آمده است، و از آنجا که به طور کلی هدف فقط با
« . . . تقریبهایی به دستآمدنی است
اکنون اگر به این پرسش بازگردیم که چه وضعیتهایی قادرند اصل لذّت را از رسیدن به
نتیجه بازدارند، بار دیگر خود را در زمینی اَمن و پیمودهشده مییابیم و با تعیین چارچوب
پرسش خود منبعی غنی از تجربه تحلیلی در دسترس خود داریم.
نخستین مثال از اصل لذّت که به این سیاق بازداشته شده است مثالی آشناست که به طور
کارکرد (primary) منظم اتفاق میافتد. ما میدانیم که اصل لذّت خاصِ روش اولیه
دستگاه ذهنی است، اما این امر، از دیدگاه صیانت? نفسِ ارگانیسم در میان دشواریهای جهان
خارجی، از همان ب?دو امر ناکارآ و حتی به شدت خطرناک است. اصل واقعیت
جایگزین اصل ، (ego) « خود » تحت تأثیر غریزه صیانت نفسِ (reality principle)
لذّت میشود. اصل واقعیت، نی?ت کسب لذّت در غایت امر را رها نمیکند، اما معهذا به تأخیر
انداختن ارضاء را طلب میکند و آن را به اجرا درمیآورد؛ یعنی رها ساختن شماری از امکانات
کسب ارضاء و تحملِ موقت عدم لذّت به منزله برداشتن گامی در راه طولانیِ غیرمستقیمی که
به لذّت منتهی میشود. به هر رو، اصل لذّت به عنوان روشی کاری که غرایز جنسی  که
آنها بسیار سخت است  از آن استفاده میکنند، مدتی طولانی دوام میآورد و از « تربیت »
آغاز میکند، اغلب در غلبه بر « خود » ? آنجا که اصل لذّت کار را با همین غرایز یا از درون خود
اصل واقعیت موفق میشود آن هم به ضررِ کل ارگانیسم.
به هر رو، شکی نمیتواند وجود داشته باشد که جایگزینی اصل لذّت با اصل واقعیت فقط
میتواند مسب?بِ شمار اندکی از تجارب غیر لذّتبخش شود که به هیچ رو شدیدترینِ این
تجارب نیستند. فرصت دیگرِ رها شدن عدم لذّت را که با نظم کمتری رخ نمیدهد در تضادها
در « خود » و برخوردهایی باید یافت که در دستگاه ذهنی رخ میدهد، آن هم در زمانی که
حال تحول به سازمانهای به مراتب پیچیدهتری است. تقریباً تمامی انرژیای که دستگاه
ذهنی از آن آکنده شده است از تکانههای غریزی ذاتی آن نشأت میگیرد. اما اینها اجازه
نمییابند که به همان مرحله تحول ارتقاء یابند. در جریان امور بارها و بارها اتفاق میافتد که
غرایز منفرد یا بخشهایی از غرایز در اهداف و نیازهای خود با مابقی غرایز ناسازگار شوند،
ادغام شوند. بنابراین غرایز دسته اول را « خود » غرایزی که میتوانند در وحدت منحصر به فرد
فرایند سرکوب میتواند از این وحدت جدا سازد و آنها را در سطوح پائینِ تحول روانی نگه دارد
و، اول از همه، راه ارضای آنها را قطع میکند. اگر آنها متعاقباً موفق شوند که با گذار از
راههایی حاشیهای به ارضای مستقیم یا جایگزین دست یابند  همانطور که به سهولت در
مورد غرایز جنسی سرکوب شده رخ میدهد  این رخداد که در موارد دیگر میتوانست
به عنوان عدم لذّت، احساس و درک میشود. در « خود » فرصتی برای لذّت باشد، به وسیله
نتیجه تضاد کهنهای که با سرکوب پایان میگیرد، شکاف تازهای در اصل لذّت رخ میدهد،
آن هم درست در زمانی که غرایزی معین میکوشند تا در تطابق با این اصل، لذّت تازهای
کسب کنند.
جزئیات فرایندی که طی آن سرکوب، امکان لذّت را به منبع عدم لذّت بدل میسازد هنوز
به وضوح و روشنی فهمیده نشده است یا نمیتواند به روشنی ارائه گردد. اما شکی نیست که
تمامی عدم لذّتهای روانرنجورانه، از این نوعاند  یعنی لذتهایی که نمیتوانند به طور کلی
احساس و درک شوند.
دو منبع عدم لذتی که هماکنون آنها را برشمردم به هیچ وجه سرچشمه اکثر تجارب عدم
لذّت ما نیستند. اما در مورد مابقی میتوان با برخی توجیهات سردستی تأکید کرد که حضور
آنها با سلطه اصل لذّت در تضاد نیست. اغلبِ عدم لذتهایی که ما احساس میکنیم، عدم
هستند. این ادراک میتواند ادراک فشار غرایز ارضاءنشده (perceptual) لذتهای ادراکی
باشد یا میتواند ادراکی خارجی باشد که یا فینفسه رنجآلوده است یا انتظاراتی غیر لذّتبخش
در دستگاه ذهنی ایجاد میکند، به عبارت دیگر دستگاه ذهنی آن را به عنوان خطر تشخیص
میدهد. پس واکنش به این تقاضاهای غریزی و تهدیدهای خطر، یعنی واکنشی که مقو?م
فعالیت مناسبِ دستگاه ذهنی است، میتواند به شیوهای درست به دست اصل لذّت یا اصل
واقعیت که تعدیلکننده اصل لذّت است هدایت شود. به نظر نمیرسد که این امر محدودیتی
پ?ردامنه برای اصل لذّت به وجود آورد. با این وصف تحقیق درباره واکنش ذهنی به خطر
خارجی دقیقاً در وضعیتی قرار دارد که مواد و مصالح جدیدی به بار آورد و پرسشهایی نو مطرح
کند که به مسأله فعلی ما مربوطاند.
2
وضعیتی که بعد از ضربههای مکانیکی شدید و تصادفات راهآهن و سایر حوادثی که
متضمن خطری برای زندگی هستند رخ میدهد، مدت زمانی طولانی است که شناخته و
بر آن گذاشته (traumatic neurosis) « روانرنجوریِ آسیبزا » توصیف شده است و نام
شده است. جنگ دهشتناکی که به تازگی پایان یافته است منجر به ظهور شمار کثیری از این
نوع بیماریها شده است، اما این واقعه حداقل به وسوسهای پایان داده است که سبب بیماری را
به ضایعه ارگانیک نظام عصبیای نسبت دهیم که به دست نیروی مکانیکی ایجاد شده است.
تصویری که روانرنجوری آسیبزا از علائم بیماری ترسیم میکند از حیث فراوانی علائمِ
مشابه، به هیستری نزدیک میشود اما بنا به قاعده در (motor symptoms) حرکتیِ
مورد نشانههای کاملاً بارز بیماری ذهنی  که در این مورد شبیه خودبیمارانگاری
است  و همچنین در مورد شواهدی (hypochondria) یا ماخولیا (melancholia)
که از ناتوانی و اختلال کلی به مراتب جامعتر قابلیتهای ذهنی به دست میدهد، از آن فراتر
میرود. هنوز تبیین کاملی از روانرنجوری ناشی از جنگ یا روانرنجوری آسیبزای ناشی از
دوران صلح به دست داده نشده است. در مورد روانرنجوری ناشی از جنگ، این واقعیت که
همان علائم بیماری بعضی از اوقات بدون مداخله هر نوع نیروی مکانیکی خالص ظاهر
میشود، به نظر میرسد که در آنِ واحد هم امری روشنکننده باشد هم امری گیجکننده. در
مورد روانرنجوری آسیبزای معمولی، دو مشخصه به شکلی بارز جلوهگر میشوند: نخست،
(fright) و رعب (surprise) به نظر میرسد که عامل عمده مسبب آنها مبتنی بر ه?ول
باشد؛ دوم زخم و جراحتی که به طور همزمان وارد میشوند بنا به قاعده مخالف تحول
را به (anxiety) « اضطراب » و» (fear) ترس » و « رعب » . روانرنجوری عمل میکنند
شیوهای نادرست به عنوان اصطلاحاتی مترادف به کار بردهاند؛ اما در واقع آنها میتوانند از
مبی?ن حالت خاصی از « اضطراب » . حیث نسبتشان با خطر از یکدیگر به روشنی متمایز شوند
منتظر خطر بودن یا آماده شدن برای آن است، هرچند این خطر میتواند ناشناخته باشد.
نامی « رعب » . بود (afraid) نیازمند موضوع معینی است که باید از آن در خوف « ترس »
است که ما به وضعیتی میدهیم که کسی زمانی وارد آن میشود که با خطری روبهرو شده
باشد بدون آنکه آمادگی آن را داشته باشد؛
عامل ه?ول در اینجا مورد تأکید قرار میگیرد. من بر این باور نیستم که اضطراب بتواند
مولد روانرنجوری آسیبزا باشد. چیزی در اضطراب وجود دارد که از فرد مضطرب در برابر
رعب و بنابراین در برابر روانرنجوریِ رعب محافظت میکند. بعداً به این موضوع خواهیم
پرداخت.
مطالعه خوابها و روءیاها میتواند موثقترین روش تحقیق فرایندهای ذهنی عمیق باشد.
خوابها و روءیاهایی که در روانرنجوری آسیبزا رخ میدهند این مشخصه را دارند که مکرراً
بیمار را به وضعیت حادثهای که برای او رخ داده است بازگردانند، وضعیتی که او با درافتادن به
رعبی دیگر از آن بیدار میشود. این امر مردم را بسیار اندک به شگفتی درمیاندازد. آنها فکر
میکنند که این واقعیت که تجربه آسیبزا مداوماً خود را بر بیمار حتی در حال خواب تحمیل
میکند، اثبات قوت این تجربه است: میتوان گفت که بیمار دلمشغولِ آسیب خود شده است.
دلمشغولیها با تجربهای که آغازگر بیماری بوده است، مدت زمانی طولانی است که برای ما در
افراد هیستریک اغلب » هیستری امر آشناست. بروئر 2 و فروید در سال 1893 اعلام کردند که
در روانرنجوری ناشی از جنگ نیز مشاهدهگرانی « . از به یاد آوردن خاطرات در رنج و عذاباند
همچون فرنچی 3 و زیمل 4 توانستند از طریق دقیق شدن در لحظهای که آسیب رخ میدهد
علائم حرکتی معینی را تبیین کنند.
به هر رو، من نمیدانم که آیا افرادی که مبتلا به روانرنجوری آسیبزا هستند در زندگی
زمان بیداریشان نیز به خاطرات حادثهای که بر آنها اتفاق افتاده است بسیار میپردازند یا خیر.
شاید آنها بیشتر در پی آن باشند که درباره آن حادثه فکر نکنند. کسانی که این امر را به
عنوان امری بدیهی پذیرفتهاند که خواب و روءیای آنها میبایست در شب آنها را به وضعیتی
بازگرداند که مسبب بیمار شدن آنها شده است، سرشت خوابها و روءیاها را بد فهمیدهاند. با
سرشت آنها هماهنگتر خواهد بود اگر آنها به بیماران تصاویری از دوران سلامتیشان در
گذشته یا بهبودیشان را نشان دهند، بهبودیای که آنها به آن امید دارند. اگر روءیاها و
(wish-fulfilling) خوابهای روانرنجوری آسیبزا عقیده ما دال بر روند آرزو برآوردنِ
خوابها و روءیاها را متزلزل نکنند، ما هنوز یک منبع در دست داریم که درِ آن به روی ما باز
2 -Breuer
3 -Ferenczi
4 -Simmel
است: ما میتوانیم استدلال کنیم که کارکرد خواب دیدن، شبیه بسیاری چیزهای دیگر، در
این وضعیت مختل شده است و از اهداف خود منحرف گشته است یا اینکه ما وادار میشویم
تأمل کنیم. « خود » بر گرایشهای خودآزارانه رمزآلوده
در اینجا پیشنهاد میکنم که موضوع تیره و تار روانرنجوری آسیبزا را رها کنیم و به
وارسی روشِ کاری بپردازیم که دستگاه ذهنی در یکی از نخستین فعالیتهای بهنجارش از آن
استفاده میکند  منظور من روش کاری در بازی کودکانه است.
(1919) نظریههای مختلف بازی کودکان فقط اخیراً از دیدگاه روانکاوانه به دست فایفر 5
جمعبندی و مورد بحث قرار گرفته است، کسی که من خوانندگان خود را به مقاله او ارجاع
خواهم داد. این نظریهها تلاش میکنند تا انگیزشهایی را کشف کنند که کودکان را به طرف
بازی رهنمون میشوند، اما آنها در برجسته ساختن انگیزش اقتصادی و توجه به حاصل آمدن
لذتی که در این بازیهاست شکست خوردهاند. بدون آن که خواسته باشم کل قلمروی را که
این پدیده بر آن حاکم است وارد بحث کرده باشم، توانستهام از طریق فرصتی که بخت آن را
فراهم کرد پرتوی بیفکنم بر اولین بازیای که پسر یکسال و نیمهای آن را انجام داد و خود آن
را اختراع کرده بود. این مشاهده، چیزی بیش از مشاهدهای گذرا بود، زیرا که من به همراه
کودک و والدینش برای چند هفته در زیر یک سقف زندگی میکردم و مدت زمانی طول کشید
تا معنای عمل رمزآلودهای را که او به طور مرتب تکرار میکرد کشف کنم.
این کودک به هیچ وجه، از حیث تحول دماغی، استثنایی و پیشرس نبود. در سن
یکسال و نیم او فقط میتوانست کلمات با معنای معدودی بگوید؛ همچنین میتوانست شماری
صدا درآورد که مبی?ن معنایی بود که فقط برای اطرافیان او فهمیدنی بود. به هر تقدیر، او
بود تشویق « پسر خوبی » رابطه خوبی با پدر و مادر و خانم پرستارش داشت، و به سبب اینکه
میشد. در شب مزاحم والدینش نمیشد، آگاهانه از فرامینی دال بر دست نزدن به برخی
چیزها یا نرفتن به اتاقهای معینی اطاعت میکرد و بالاتر از همه هنگامی که مادرش او را
برای چند ساعتی ترک میکرد گریه نمیکرد. او در عین حال شدیداً به مادرش وابسته بود،
مادری که نه فقط خودش او را تغذیه کرده بود بلکه بدون کمک دیگران از او مواظبت و
5 -Pfeifer
نگهداری کرده بود. به هر تقدیر، این پسر کوچولوی خوب عادت ناراحتکنندهای داشت که
گاهبهگاه از او سر میزد: او هر چیز کوچکی را که به دستش میرسید به گوشهای مثل زیر
تخت پرت میکرد. بنابراین یافتن این اسباببازیها و جمع کردن آنها اغلب به مشغلهای
را از « اُو  اُو  اُو  اُو » وقتگیر بدل میشد. او با انجام دادن این کار صدای کشدار و بلند
خود درمیآورد و به همراه آن حالت علاقهمندی و رضایت به خود میگرفت. مادر او و
نویسنده این شرح حال در این اندیشه توافق کردند که این صدا، صرفاً حرف ندا نیست بلکه
است. متعاقباً دریافتم که این کار نوعی بازی است و [ « رفت » ] "fort" مبی?ن کلمه آلمانی
را « رفت » یگانه استفادهای که کودک از اسباببازیهایش میکند این است که با آنها بازی
انجام میدهد. روزی مشاهدهای کردم که نظر مرا تأیید کرد. کودک قرقرهای چوبی داشت
که تکهای نخ به دور آن بسته بود. هرگز به فکر او نرسید که آن را پشت سر خود روی زمین
بکشد گویی که قرقره درشکهای باشد برای بازی. آنچه او انجام میداد این بود که نخ قرقره
را در دست نگه میداشت و با مهارت آن را به لبه تختی که دارای روختی بود پرتاب میکرد،
ی پ?رمعنای خود را ادا « اُو  اُو  اُو  اُو » به گونهای که قرقره ناپدید میشد و در همین حال
میکرد. سپس قرقره را با کشیدن نخ از تخت بیرون میکشید و ظهور مجدد آن را با ادای
خوشامد میگفت. بنابراین، این عمل بازیای کامل بود  [ « آنجا » ] "da" شادمانه کلمه
ناپدید شدن و بازگشتن. بنا به قاعده، مشاهدهگر فقط شاهد عمل نخست بود که به شیوهای
خستگیناپذیر به عنوان بازیای کامل تکرار میشد، هرچند تردیدی وجود نداشت که لذّت


  

همیشه صادقانه پاسخ خواهد داد ومی گوید ، چه کاری انجام می دهد ، سپس
معلم در قالب واژه های مناسب با سن و موقعیت کودک باید از او بپرسد : آیا
به نظر خودش رفتار او ، برای معلم ، کلاس ، مدرسه و یا خودش فایده ای
دارد؟ اگر کودک بگوید ) کاری که انجام می دهد مفید و مطلوب نیست (
معلم باید بپرسد ، چه کار دیگری می توانست انجام بدهد ) در واقع معلم
قضاوت نکرده و تنبیه نکرده (. به این صورت کودک یاد می گیرد مسئول
اعمال خود باشد.
تعداد بسیاری از بچه ها در حین ورود به مدرسه ابتدایی به آینده خود
خوش بین هستند . روی پیشانی هیچ کدام ننوشته که محکوم به شکست
هستند . این مدرسه و تنها مدرسه است که به بچه ها برچسب شکست می زند
. بچه ها امید دارند از معلمان و هم شاگردیهای خود محبت و احترام ببینند
شکستن و خرد شدن این دید خوش بینانه ، جدیدترین مشکل مدارس ابتدایی
است کودکان با هر زمینه ای که از قبل داشته اند ، هنگام ورود به مدرسه
برای یادگیری از قوه درک بالایی برخوردارند . اگر پس از ورود به
دبستان نتوانند با همان روند سریع پیش از دبستان به یادگیری ادامه
دهند شکست خورده و ما می توانیم خانواده ، محیط یا فرد را عامل بدانیم اما
46
اگر مدرسه را عا مل شکست بدانیم عا قلانه تر است زیرا با تو جه به
اهمیت بسیار زیاد مدرسه و آموزش و پرورش در عصر حا ضر و با تو جه
به این مطلب که مدرسه برای اکثر بچه ها به منظره تنها دنیایی است که
دارند، در می یابیم مدرسه در انجام وظیفه ای که به عهده داشته ، مو فق
نبوده است.
سال های اول مدرسه در مو فقیت و شکست نقش تعیین کننده دارند. هنگا می
که دانش آموز متقا عد شد نمی تواند با استفا ده منطقی از قوای عقلا نی خو
یش نیاز ها یش را رفع نما ید. به رفتاری بر گشت می کند که به وسیله
احسا سات وی هدایت می شود. راهها ی محبت و ارزشمند ی را رها می کند و
کو رکو رانه به سوی چیزی چنگ می زند که به نظرش تنها راهی است که
فرا رویش گشوده، یعنی بز هکاری و انزوا.
دوره حساس
9 سالگی سنین - در این نظریه سن رشد همة عمر ذکر شده است ولی 21
)دوره حساس( بحرانی رشد ذکر کرده اند ) 9 سال دورة ابتدایی(.
و تلاش اصلی باید در مدرسه ابتدایی انجام گیرد .
47
چرا این سن بهتر است ؟زیرا در این سن:
2.از نظر اخلاقی کودک به مرحله ای رسیده که می تواند پیامدهای
رفتارش را منتج و ارزیابی کند و از نظر گلبرگ تأیید اجتماعی کم کم
دختر خوب ، پسر خوب برایش مهم می شود و در مرحله )داد و ستد( و
خوبی در برابر خوبی، بدی در برابر بدی قرار دارد، و کودک میل به
موفقیت و پیشرفت دارد و هویت موفق )عزت نفس( شکل می گیرد اگر
حقارت اتفاق بیفتد هویت شکست شکل می گیرد.
1. از نظر عقلی کودکان در این مرحله قادر به تفکر منطقی بر اساس
استدلال باشند و هنگامی که نتواند با استفادة منطقی از قوای عقلانی خویش
نیازهایش را رفع نمایند به رفتار احساسی و آنی روی می آورند )بزهکاری
وانزوا(.
9. از نظر اجتماعی در این سن نفوذ معلمان و همسالان بسیار مهم است به
همین دلیل بحث الگو و مشاهده نیز در یادگیری رفتار نقش دارد .
4. شکستی که باید در طی سال های تحصیل متوقف شود در این سنین راحت
تر از هر زمان دیگری قابل پیشگیری است در صورت شکست معمولاً می توان
آن را در پنج سال دوره ابتدایی از طریق روش های آموزشی و پرورشی که
48
منجر به ارضای نیازهای اساسی کودک می شوند، اصلاح کرد.
9 کودکان می توانند از آنچه قابل مشاهده وعینی است مانند - 9. سن 24
الگوبرداری، تقلید و مشاهده که فنون مؤثری برای یادگیری هستند خزانه
رفتاری خود را ارتقا ببخشند.
تاثیر مدرسه
مدرسه به دلیل اینکه یک مکان اجتماعی دارای فرهنگ است در اولویت
اول قرار می گیرد و واقعیت درمانی به صورت گروهی انجام می گیرد و
به ویژه اینکه آموزش های خاص سبب پیشگیری می گردد.
- گلاسر معتقد است که:
2. آموزش و پرورش می تواند درکلیه روابط انسانی مؤثر باشد.
1. برنامة حذف شکست
9. تأکید بر تفکر به عوض کار حفظی
4. طرح ایدة مرتبط بودن برای برنامة درسی
9. قراردادن انضباط به جای تنبیه
9. ایجاد محیط یادگیری یعنی جایی که کودک بتواند تجارب موفق و منتهی
49
به هویت موفق خود را به اوج برساند.
9. ایجاد انگیزش و درگیر شدن
2. کمک به کسب رفتار مسئولانه
5. برقرار شیوه های فعال شدن والدین و جامعه
انواع آموزش های کلاسی
آموزش های کلاسی سه نوع هستند:
2. جلسه حل مشکل اجتماعی که به رفتار اجتماعی دانش آموزان در مدرسه
مربوط است.
1. جلسه بحث آزاد که دربارة موضوع های مهم اندیشمندانه است.
9. جلسه بررسی آموزشی دربارة اینکه دانش آموزان تا چه حد مفاهیم دورة
تحصیلی را درک می کنند.
واقعیت درمانی وشکست
قسمت اعظم آموزش وپرورش فعلی ما روی شکست تکیه می کند. و
تعدادی از دانش آموزان شکست می خورند.
50
گلاسر در حالی که به کار در مدارس ابتدیی عمومی ادامه پرداخت ،
متقاعد شد به اینکه اشاعه آثار شکست در فضای اکثر مدارس ، اثر مخربی
بر اکثر کودکان مدارس دارد . حذف شکست از نظام مدارس و پیشگیری
بزهکاری ، به عوض صرفا درمان آن ، به صورت دو هدف عمده ی او درآمد.
گلاسر معتقد است که آموزش و پرورش می تواند کلید روابط انسانی باشد
و در کتاب مدارس بدون شکست ، برنامه حذف شکست، تاکید بر تفکر به
عوض کار حفظی ، طرح ایده ی مرتبط بودن برای برنامه ی درسی قرار
دادن انضباط به جای تنبیه ، ایجاد محیط یادگیری ، یعنی جایی که کودک
بتواند تجارب موفق و منتهی به هویت موفق خود را به اوج برساند ، ایجاد
انگیزش و درگیر شدن ، کمک به کسب رفتار مسئولانه دانش آموز و
برقراری شیوه های فعال شدن والدین و جامعه در مدارس را عنوان کرده
است. بسیاری از این افراد پس ازقبول شکست خود، درحالت انفعال و کنا
ره گیری به سر می برند، یا گاهی اوقات چنانچه اخیرا بیشتر مشاهده می
کنیم علیه سیستمی که به نظرشان شانس موفقیت به آنها نداده طغیان می
کنند شکست دارای انواع گوناگون نیست ، تنها دونوع شکست وجود دارد
وحتی این دو نوع نیزیعنی شکست در)مبادله محبت ( وشکست در)کسب
51
احساس ارزشمندی ( به قدری وابسته ومربوط به یکدیگرندکه جدا کردن
آنها هم دشوار و احتمالا غیر طبیعی خواهد بود .
تا زمانی که مدارسی را به وجود نیاورده باشیم که کودکان بتوانند از
طریق استفاده منطقی وعقلانی از توانایی هایشان به موفقیت دست یابند, برای
حل مشکلات عمده کشور کار مهمی انجام نداده ایم, لذا شاهد افزایش نا
بسامان یهای اجتماعی خواهیم بودهیچ کس به اندازه افرادی که در مدارس
کار می کنند از مشکلات کودکان شکست خورده آگاه نیست.
نیاز به احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن شامل تمام اشکال محبت ،
از دوستی تا عشق والدینی است . بچه ها در مدرسه شدیدا به محبت و عاطفه
نیازمند هستند. نه تنها از جانب معلمان بلکه در بین خودشان نیز اینگونه اند
فرد بزرگسالی که در زمان کودکی خود نتوانسته راه و رسم مبادله محبت
را بیاموزد ، در همه دوران زندگی خود نیز شاگرد ضعیفی در مکتب محبت
خواهد بود .
هر کودکی نیازمند آن است که محبت را در طول زندگی احساس کند .
لازم است کسی را دوست بدارد و احساس کند مورد محبت است. وقتی نتواند
52
نیاز خود را به محبت یا عشق ارضاء کند ، از اضطراب ، ملامت خود ،
افسردگی و خشم و احتمالا کناره گیری از جامعه رنج خواهد برد .
مطالعه موردی بر اساس نظریه واقعیت درمانی
علی دانش آموزی است که در طول هفته حداقل 1 بار از کلاس اخراج می
شود و معاون مدرسه علی را همراه با خانواده جهت بررسی وحل مشکل به
مشاور مدرسه ارجاع داده است. مشاور پس از گفتگو با خانواده و علی با او
قرار گذاشته با کمک یکدیگر مسئله علی را بررسی و راه حلی برای رفع
این مشکل پیدا کنند و والدینش اعلام آمادگی کرده اند که اگر قرار باشد در
خانه کارهای خاصی را انجام دهند قطعا همکاری خواهند کرد. مشاور پس
از 1 جلسه به منظور برقراری ارتباط با مراجع روند جلسات مشاوره خود
با علی را به شرح زیر از جلسه سوم گزارش کرده است.
مشاور: علی ممکنه درباره اوضاعی که الان در مدرسه داری توضیح بدهی؟
علی: منظورتان چیست؟
مشاور: ممکنه بگویید چه کارهایی می کنی که این اتفاقات برایت می افتد.
53
علی : خیلی وقتها در کلاس بی جا حرف می زنم، تکالیف درسی ام را
درست انجام نمی دهم،) آخه کلاسها خیلی خسته کننده هستند( بنابراین
معلمان مرا به دفتر می فرستند.
مشاور : که این طور، پس توی کلاس خیلی حرف می زنی و تکالیف
درسی را انجام نمی دهی و معلمان شما را به دفتر می فرستند ، دیگه چی؟
علی: کار دیگری انجام نمی دهم ، فقط به معاون مدرسه قول می دهم و تعهد
می دهم ولی دوباره همان کارهای قبلی را می کنم و هیچ فایده ای هم ندارد
چون کسی نمی تواند به من کمک کند.
مشاور : وقتی که این کارها را انجام می دهی از نتایج کارهایت راضی
هستی؟
علی: نه من هم خسته شده ام ولی نمی دانم چه کار باید بکنم.
مشاور : پس از نتایج کارهایت راضی نیستی و از این نوع رفتارهایی که
داری خسته شده ای ، آیا دوست داری برنامه و روش دیگری را بیازمایی
) تجربه کنی(.
علی : اگر راهی باشد که من را از این وضعیتی که دارم نجات دهد حتما
دوست دارم.
54
مشاور : با هم لحظه ای فکر کنیم ببینیم چه کارهایی می توانی انجام
بدهی تا روابط شما با معلمان و معاون مدرسه بهبود یابد و شما هم احساس
خستگی نکنید.
علی :یک راه این است که در کلاس بی جا حرف نزنم و درسهایم را خوب
بخوانم تا معلمان از من راضی باشند.
مشاور :خوبه،اما این پیشنهاد را چگونه می توانی عملی کنی؟
علی: می توانم جایم را عوض کنم، با کسب اجازه از دبیر اظهار نظر
نمایم، یا سئوالات خود را یادداشت و پس از تدریس معلم مطرح نمایم.
مشاور: خوبه ،چند تا از کارها را که گفتی می توانی انجام بدهی من نیز
راجع به تصمیم شما با مدیر و معاون مدرسه صحبت خواهم کرد، اما این
کارها راکه گفتی می خواهی از کی شروع کنی ؟
علی: از همین امشب .
مشاور: خوبه، با توجه به مطالبی که گفتی موافقی که با هم یک برنامه
منظمی را تهیه کنیم که شما بتوانی به نتیجه برسی؟
علی: بله،موافقم
55
مشاور :شما گفتی که می توانی جایت را عوض کنی، می توانی با کسب
اجازه از معلمان اظهار نظر کنی و یا سئوالات خود را یادداشت و پس از
تدریس معلم مطرح کنی، قرار شد من هم با معلمان و عوامل اجرایی مدرسه
راجع به تصمیمات شما صحبت نمایم
علی: در مورد برنامه درسی چی؟
مشاور: من یک فرم برنامه ریزی به شما می دهم و شما با توجه به شرایط
و علائق خودت یک برنامه برای خودت تنظیم و اجرا کن.
مشاور: خب ،علی پس قرار شد در طول هفته چه کارهایی انجام بدهی؟
علی: تغییر جا، اظهار نظر با کسب اجازه ، نوشتن سئوالات ، تنظیم یک
برنامه درسی و اجرا .
مشاور: من هم قرار شد با معلمان و کادر اجرایی مدرسه صحبت نمایم.
مشاور: اینها را که گفتی روی این کاغذ بنویس تا یادمان نرود.
مشاور: بیا با هم این برگه را امضا کنیم.
جلسه ی چهارم
مشاور: علی اوضاع چطوره؟
علی: آقا در کلاس وضعیت کمی بهتر شده.
56
مشاور : آفرین
علی: جایم را تغییر دادم و مواظب حرف زدنم بودم و فعلا در این هفته از
کلاس اخراج نشده ام.
مشاور: آفرین ،احسن.
علی: ولی در اجرای برنامه درسی مشکل دارم.
مشاور: قبول دارید که برای رسیدن به هدف باید با برنامه پیش بروی ؟
علی: بله قبول دارم ولی در این چند روز علارغم مطالعه و تلاش پیشرفت
خوبی نداشتم.
مشاور: موافقی برنامه مطالعه ات را بررسی کنیم.
علی: موافقم.
مشاور: راجع به زمان مطالعه ، مدت و شیوه های مطالعه با علی گفتگو می
کند و اصلاحاتی در برنامه انجام می دهد.
علی: مجددا متعهد می شود که برنامه درسی را نیز اجرا نماید.


  

این امر مستلزم طرح ریزی برنامه های مناسب است . فرایند طرح
ریزی ، افراد را در جهت کنترل موثر بر زندگی سوق می دهد . گلاسر
اظهار داشته است اگر در جریان عمل برنامه موثر واقع نشد فرد به
طراحی برنامه ی دیگری بپردازد .
به نظر ووبولدینگ ویژگی های یک برنامه ی خوب عبارتند از :
2. برنامه باید با توجه به محدودیت ها ، انگیزش ها و ظرفیت ها ی طراحی
شود.
1. درک برنامه ی طراحی شده می بایست ساده و آسان باشد . بدین معنا که
برنامه در عین حالی که اختصاصی ، قابل اندازه گیری و منسجم است باید از
انعطاف پذیری نیز برخوردار باشد ، به طوری که فرد بتواند درک عمیقی
از رفتار های خاصی که منجر به تغییر او می شوند کسب کند .
9. برنامه باید در برگیرنده ی اعمالی باشد که فرد تمایل به انجام آن دارد .
فرد باید به شناخت طرح های کوچکی بپردازدکه به ایجاد تغییرات مطلوب
می انجامد .
31
4. برنامه های مناسب تکرارپذیر هستند و باید هر روز تکرار شوند.
9. بهتر است قبل از اجرای برنامه ، واقع بینانه بودن و قابل حصول بودن آن
مورد بررسی قرار گیرد.
9. به فرد توصیه می شود برنامه را برای خود تکرار و تاثیر آن را در
تغییر زندگی مرور کند.
گلاسر اظهار داشته است واقعیت درمانی به منظور حل بسیاری از مشکلات
روان شناختی مورد استفاده قرار می گیرد . این روش در مورد مشکلات
هیجانی خفیف تا عمیق و در مورد کودکان ، نوجوانان ، بزرگسالان و افراد
سالمند نیز کاربرد دارد .
به چالش طلبیدن دیدگاههای سنتی درباره روان
گلاسر به افراد هشدار داده است که در مورد روانپزشکی احتیاط کنند،
زیرا که می تواند برای سلامت جسمانی و روانی فرد پرمخاطره باشد. او از
روانپزشکی به خاطر اتکاء زیاد بر معیار های تشخیص روانپزشکی و
درمان انتقاد می کند. روانپزشکان به افرادی که نشانه های اضطراب و
افسردگی را بروز می دهند اغلب می گویند که بیماری آنها ناشی از عدم
32
تعادل در شیمی مغز آنهاست. این روانپزشکان با تجویز کردن داروهای
روانپزشکی با افرادی که به نظر آنها دچار انواع بیماری روانی هستند
برخورد می کنند. گلاسر اعتراف می کند که صرفنظر از اینکه نشانه های
مشکل روانی چقدر شدید بوده اند هرگز داروی مغزی برای درمانجویان
تجویز نکرده است. او تأکید دارد که داروهای روانپزشکی عوارض جانب
جسمانی و روانی دارند. واقعیت درمانی دیدگاه پذیرفته شده سنتی درباره
بیماری روانی بوسیله استفاده از دارو را به چالش طلبیده است.
"گلاسر" پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی، به آموزش روانپزشکان
پرداخت تا به جای تجویز دارو ازفنون واقعیت درمانی استفاده کنند.
واقعیت درمانی و عملکرد مغز
"گلاسر" پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی با "نظریه
کنترل" ویلیام پاورز آشنا شد. بر اساس نظریه کنترل، مغز انسان برای
صدور رفتار همانند یک نظام کنترل گر عمل می کند. مغز انسان همانند
عملکرد سیستم تهویه هوا که با تنظیم آن می توان دمای مطلوب را برای
33
کنترل محیط ایجاد کرد، سعی می کند رفتارهایی برای کنترل محیط و ایجاد
فضایی مطلوب از خود صادر کند.
گلاسر نظریه پاورز )نظریه کنترل( را در دل واقعیت درمانی بسط داد
و از ترکیب آن دو، "نظریه انتخاب" را ارائه کرد. وی در واقع نظریه
کنترل را تعدیل کرد، مبنی بر این که مغز چگونه و چرا کار می کند؟
گلاسر در زمان ارائه "نظریه انتخاب" به تبیین چگونگی و
چرایی کارکرد مغز پرداخت. وی به این نظریه بنیادی رسید، که همه
آنچه که از ما سر می زند، رفتار است. افسردگی، وسواس گری در حین
شستن دست به مدت 11 دقیقه یا اضطراب امتحان و شب ادراری کودک
و ... همگی نوعی رفتار محسوب می شوند.
Social ( برای نمونه اگر فردی مبتلا به فوبی اجتماعی
است، )فردی که از حضور در اجتماع به شدت می ترسد(، این )Phobia
فرد رفتار خود را )ترس و اجتناب از جمع( انتخاب کرده است. به این
ترتیب که، این رفتار زمانی برای وی فایده داشته است، اما فرد مذکور
هم اکنون علت تکرار آن رفتار را نمی داند. وی از اینکه توسط دیگران
ارزیابی شود وحشت دارد، به همین دلیل از اجتماع دوری می کند ودچار
34
اضطراب می شود. اما فرد باید دریابد راه های کارآمد دیگری نیز برای
انتخاب وجود دارند.
گسترش نظریه واقعیت درمانی
"ویلیام گلاسر" قلمرو تاثیر واقعیت درمانی را توسعه داد و به این
نتیجه رسید که واقعیت درمانی برای درمان افرادی که دارای
سابقه ای از نابهنجاری های اجتماعی هستند نیز باید استفاده گردد. در واقع
نظریه وی رفتار آدمی را تبیین می کند.
پس از آن، وی با پدیده "فرار دختران از منزل" مواجه شد و دولت
امریکا با نگهداری این دختران مشکل داشت، گلاسر اظهار کرد که دختران
مذکور، بنا به دلایل خاصی رفتار خود را ) ناپیروی اجتماعی و
فرار ازمنزل( انتخاب کرده اند. وی با دولت به مدت 9 سال قرارداد بست، تا
بتواند با استفاده از رویکرد واقعیت درمانی رفتار دختران فراری را مطالعه
کند. او طی مدت قرارداد، هر ماه توانست یک یا چند تن از دختران را جذب
مدرسه، دانشگاه و محیط کار کند، مقدمات ازدواج آن ها را فراهم نماید و
آن ها را به زندگی نرمال و طبیعی بازگرداند.
35
گلاسر نظریه خود را به مدارس نیز تعمیم داد. او معتقد بود کاری که
دانش آموزان در مدارس انجام می دهند، نوعی رفتار است. درس نخواندن و
یا به عبارتی تنبلی کردن دانش آموزان نیز رفتار محسوب می شود.
وی در مورد تاثیر نظریه انتخاب در سیستم مدارس گفت: اگر معلمان با
تئوری انتخاب آشنا باشند و بدانند چرا و چگونه دانش آموزان
رفتار می کنند، در آن صورت خواهند توانست با برخورد درست خود در
دانش آموزان انگیزه لازم را ایجاد کنند.
گلاسر به صورت تصادفی صحبت های "دمینگ"، پدر مدیریت کیفیت
که ژاپن را متحول کرد، شنید و )Quality management( ژاپن
دریافت، دمینگ از مدیریتی صحبت می کند که وی در تئوری خود ارائه
کرده است.
گلاسر تئوری انتخاب را به محیط کار نیز تعمیم داد: پرسش مهم این
بود که مثلا در محیط خبرگزاری چرا یک خبرنگار با کیفیت کار می کند و
دیگری بی دقت؟ چرا کارمندی دلسوزانه و در ساعات بیشتری کار می کند و
دیگری فقط به کارت زدن در شرکت خود بسنده می کند؟ چرا کارخانه ای
36
سوددهی دارد و دیگری ندارد؟ به اعتقاد گلاسر این مساله نیز به میزان
آگاهی مدیر از تئوری انتخاب بستگی دارد.
هویت افراد موفق و نا موفق
واقعیت درمانی بر این فرض مبتنی است که در سراسر زندگی ، یک نیاز
روانی وجود دارد : نیاز به هویت که شامل نیاز به احساس منحصر به فرد
بودن ، مجزا بودن و متمایز بودن است . نیاز به هویت به عنوان محرک
رفتار ، در تمام فرهنگ ها عمومیت دارد . واقعیت درمانی مبتنی بر این پیش
بینی است که فرد مسئولیت شخصی سلامت خود را خواهد پذیرفت . قبول
این مسئولیت به یک معنا ، به شخص برای حصول استقلال و یا بلوغی کمک
می کند که نتیجه ی آن اتکاء به حمایت درونی خود اوست .
در این نظریه واژه شخصیت و هویت تقریبا مترادف بکار رفته است.
هویت به طرق مختلفی تشکیل می شود و رشد می یابد.یکی از راههای تکوین
هویت داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران است.رشد هویت ?
بر اساس آن چیزهای که دوست داریم و ما را ارضا می کنند نیز صورت می
گیرد اما اساس تشکیل هویت ? تلاشها و فعالیتهایی است که علاقمند به تعقیب
37
آنها هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتها ی خود در می یابیم که ما چه کسی
هستیم و چگونه عمل می کنیم.
البته چگونگی برداشتها و نظرات دیگران نسبت به ما در روشن کردن
هویت ما نقش عمده ای برعهده دارد.آنچه دیگران درباره ما منعکس می کنند
تا حد زیادی تصویر با معنایی از هویت ماست. ارزشیابی ما از خودمان در
ارتباط با شرایط زندگی ? اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز مبین هویت ماست.
همچنین ? تصورات ما درباره وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن مان نوع
هویت ما را در مقایسه با دیگران نشان می دهد. هویت وحدت همه رفتارهای
آموخته شده و نیاموخته شده است ?که به صورت "من" تجلی می کند. در
واقعیت درمانی چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد را به عهده خودش می
دانند ? از این رو ? در نهایت فرد را مسئول تحقق نفس خویش و تعیین کننده
نوع هویتش می دانند.
اساس تشکیل هویت ، تلاشها و فعالیتهایی است که علاقه مند به تعقیب آنها
هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتهای خود در می یابیم ما چه کسی هستیم و
چگونه عمل می کنیم . تغییر هویت نیز به دنبال تغییر رفتار حاصل می شود.
در این مکتب گفته می شود انسان همان چیزی است که انجام می دهد و اگر
38
بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم باید در رفتارش و آنچه که انجام می
دهد، تغییراتی به وجود آوریم.
هویت به دوجزء هویت موفق )عزت نفس( و هویت شکست تقسیم می
شود.گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد ?که بدان
وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می کند.او هویت را آن تصوری
می داند که فرد از خودش دارد و این تصور ممکن است با نظراتی که دیگران
از او دارند ? هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملا متفاوت باشد.در آغاز
هویت تمام کودکان هویت موفق به حساب می آید ولی بعدا مقارن با سنین چهار
یا پنج سالگی ?هویت شکست هم ظاهر می شود.به عبارت دیگر ? تشکیل هویت
شکست همزمان با سنی است که کودک مدرسه را آغاز می کند.
گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب می
کنند و آنهایی که هویتهای ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع می کنند.به عبارت
دیگر، افرادی که هویت موفق دارند با هم و آنهایی هم که هویت شکست
دارند با هم معاشرت و ارتباط نزدیک تری دارند و هویت یکدیگر را تقویت
می کنند.
39
به نظر گلاسر ?افراد موفق دو خصیصه بارز دارند. یکی آنکه مطمئن
هستند که شخص دیگری در این دنیا آنها را آن طوری که هستند و به دلیل
خصوصیاتی که دارند دوست می دارد ?و آنها نیز متقابلا فرد دیگری را در
زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محبت می ورزند.دوم اینکه آنها این
درک و احساس را دارند که انسانهای باارزشی هستند و حداقل یک فرد
دیگر در این دنیا آنها را با ارزش می انگارد.
همچنین او افراد این دو گروه را دارای صفات و خوصیات مشابهی می داند
مثلا از خصوصیات بارز افراد ناموفق آن است که تنهایی و بی کسی را به
شدیدترین وجه ممکن احساس می کنند و در حل مشکلات و معضلات زندگی
خود دشواریهایی دارند و از مواجه شدن با واقعیت ناراحت ، مضطرب و
اندوهگین می شوند .در عوض افرادی که هویت موفقی دارند، یا اصلا
احساس تنهایی نمی کنند و یا اینکه آن را به حداقل احساس می کنند . به
علاوه این گروه به نحو سازنده ای با واقعیات و مشکلات خود درگیر می
شوند و احساس ارزشمندی و عشق می کنند . مبادله عشق و محبت ? قبول
مسئولیت ? داشتن هدف ? یادگیری مفاهیم و پذیرش واقعیت در تکوین هویت
موثرند.بنابراین به نظر گلاسر ، افراد موفق دو خصیصه بارز دارند:
40
-2 حداقل با یک فرد ، عشق و محبت مبادله می کنند.
-1 درک می کنند که انسانهای با ارزش هستند.
در واقعیت درمانی ارزشمندی ، عشق و دوستی دو جزء متفاوت هستند و
وجود یکی دال بر وجود دیگری نیست. ارزشمندی از راه انجام کارهای توام
با موفقیت حاصل می شود و کسی که در انجام امورش موفق نیست به چنین
احساسی دست نمی یابد.
نابسامانی های روانی
این مکتب انسان را مسئول اعمال و رفتار خویش می داند.آنها دیدگاه جبری
را درباره انسان مردود می دانند و فرد را قربانی تاثیر محیط و وراثت نمی
دانند.اما در عین حال به تاثیر محیط و وراثت روی فرد اعتقاد دارند.
گلاسر و پیروانش پیدایش نابسامانی های روانی را نتیجه عدم توانایی
فرد در تحقق نیازهایش می دانند. در این نظریه، مشکل با توجه به سه مسئله
واقعیت ?مسئولیت و درستی و نادرستی اخلاق مورد توجه قرار می گیرد.
کسی که نتواند دو نیاز اساسی خود را در حیطه واقعیت و پذیرش مسئولیت
و تشخیص موارد درست و نادرست ارضا کند، دچار مشکل می شود. شدت
41
مشکل به درجه عدم ناتوانی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد .این افراد
کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی هستند و از احساس تنهایی و بی
ارزشی رنج می برند. از نظر تشخیص ?آنها به دو صورت با جهان مواجه می
شوند . یا واقعیت را انکار می کنند ? و یا آن را نادیده می گیرند. کسانی که
واقعیت را نادیده می گیرند ?از آن آگاهند ولی برای فرار از درد و رنج
حاصل از احساس بی ارزشی و مهم نبودن ? بدان متوسل می شوند.
درباره حس مسئولیت و رابطه آن با زندگی فرد ?گلاسر معتقد است که
ناخشنودی و افسردگی نتیجه عدم احساس مسئولیت است و نه علت آن.
به عبارت دیگر، رفتار غیر مسئولانه افراد باعث بروز اضطراب و
ناراحتی روانی است ? نه اینکه اضطراب و ناراحتی روانی باعث غیر مسئول
بودن فرد شود. او می گوید فرد غیر مسئول نه برای خود ارزش قائل است
و نه برای دیگران ? و در نتیجه خود را رنج می دهد و یا دیگران را آزارده
خاطر می کند.تمرکز بر بعد مسئولیت هسته اساسی کار تعلیم و تربیت است
و پذیرش مسئولیت نشانه بارز سلامت روان تلقی می شود.
در واقعیت درمانی مشکل فرد از ناتوانی او در درک و کاربرد اصول
اخلاقی و ارزشهای زندگی روزمره اش ناشی می شود وفرد را با رفتارش
42
مواجه می کند و یادآور می شود که او مسئول رفتارش است و تا خود،
مسئولیت تغییر رفتارش را به عهده نگیرد ? تغییری هم صورت نخواهد
گرفت. در واقعیت درمانی تعلیم و تربیت مجدد و نشان دادن راههای صحیح
تر رفتار به فرد باعث می شود تا بتواند نیازهایش را بهتر ارضا کند و در
نتیجه به هویت موفق و شخصیت سالم دست یابد.
این افراد در قالب واقعیت به ارضای نیازهای اساسی خود می پردازند.از
لذات اولیه زودگذرخود را منصرف می کنند ، و توجه خود را به سوی لذات
دراز مدت و منطقی تر ، که با واقعیت سازگارند سوق می دهند و این نشانه
سلامت روانی است. هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و
ایجاد هویتی موفق است.
هویت موفق
اگر کودکی در مدرسه در تحصیل معلومات ، فراگیری شیوه تفکر و حل
مشکلات شکست بخورد بعید است خانواده و یا اطرافیان بتوانند شکست وی
را جبران نما یند. ازطرفی فراگیری تفکر و حل مسئله شا نس ارضای
نیازبه محبت را نیز بیشتر می کند. محبت و ارزشمندی دو طریقه نیل به
43
یک هویت موفق باشند و دو مرکز مهم برای رسیدن به یک هویت موفق خانه
و مدرسه می باشند. اگر خانواده ، خانواده موفقی باشد کوک علیرغم
وضعیت مدرسه اش می تواند به موفقیت دست یابد اما این تنها شرط نیست.
همه مدارس باید قسمتی از برنامه خود را به آموزش احساس مسئولیت
اجتماعی اختصاص دهند وگرنه بسیاری از بچه ها نخواهند توانست به
هویت موفق دست یابند.
اگر شخص نتواند از دو طریقه محبت و احساس ارزشمندی به هویتی
دست یابد، سعی می کند تا از طریقه دیگر ، یعنی بزهکاری و انزوا و انفعال به
این هدف نائل آید. این دو راه نیز فرد را به یک هویت شکست می رسانند .
آنها که شکست می خورند باید بیاموزند آنچه در نظرشان غیرممکن جلوه
می کند، امکان پذیر است. برای کمک به کودکان باید به آنها فهماند که،
برای ارضای حوایج خود و انجام رفتار مناسب در جهت کسب هویت موفق
مسئول هستند و دیگری نمی تواند این مهم را برای آنان انجام دهد .
قضاوت ارزشی
44
ارتباط عاطفی جزء حیاتی موفقیت است. در روشهای سنتی باورغلط اغلب
معلمان این است که نباید به طور عاطفی و احساسی با دانش آموزان خود
ارتباط برقرار کنند، آنها نبود انگیزه را دلیل شکست بچه ها می دانند. با این
نگرش نمی توان علت بی انگیزگی گسترده دانش آموزان را شرح داد لذا
تلاش آنان برای تحریک شاگردان از طریق به کار بردن فشار شدید، کاملا
با شکست مواجه می شود.
برای مساعدت به کودک شکست خورده و هدایت او به سوی موفقیت باید
او را وادار کنیم درموردرفتارکنونی خود که درشکستش سهمی دارد یک
قضاوت ارزشی انجام دهد . اگر او قبول نداشته باشد آنچه انجام می دهد
باعث شکست وی بوده و معتقد باشد رفتارش بی اشکال است ، فعلا کسی نمی
تواند او را عوض کند . و در آینده باید پیامدهای رنج آور این انکار خود را
متحمل شود و لی نباید از تلا ش دست بر داریم و تا هنگا می که کودک شک
نکرده و هنوز فکر می کند بهترین انتخاب را داشته باید پی در پی ازاو
خواست تا قضا وت ارزشی را انجا م دهد اگر کودکی در کلاس رفتارنا منا
سبی انجام دهد معلم باید از او بپرسد: چه کار می کنی ؟ اگر معلم روی وضع
کنونی او تا کید کند و اشتبا ها ت گذشته را به رخ او نکشد، کودک تقریبا


  

نمی شناسد، به رفتار خود ادامه می دهد.هر رفتاری هدفمند است، زیرا باعث
کم شدن فاصله بین آنچه که داریم و آنچه که دوست داریم داشته باشیم، می
شود. رفتار های خاص همیشه از این تفاوت به وجود می آیند.
ویژگیهای واقعیت درمانی
افراد وقتی شکایت می کنند که دیگران باعث رنج آنها شده اند. واقعیت
درمانی معتقد است خود را درگیر یافتن مقصر نکنید.
نظریه انتخاب به افراد می آموزد که صحبت کردن از چیزی که نتوانند
آن را کنترل کنند بی معنی است. واقعیت درمانی روی کنترل روابط تمرکز
می کند. اساس نظریه انتخاب این است: تنها فردی را که شما می توانید
کنترل کنید خودتان است.
برخی از ویژگیهای اساسی واقعیت درمانی عبارتند از:
-2 تأکید بر انتخاب و مسئولیت:اگر ما تمام کارهایی که انجام می دهیم
انتخاب کنیم، پس باید مسئول آنچه که انتخاب می کنیم باشیم. نظریه
انتخاب روی مسئولیت انتخاب کردن تمرکز دارد.
17
برای مثال درگیر بودن در فعالیت های معنی داری که خود انتخاب کرده
ایم مانند کار. این روش نه تنها نیاز به قدرتمند بودن را برآورده سازند
بلکه روش خوبی برای جلب احترام دیگران است.
اگر بزرگسالان به شکل هایی از فعالیت معنی دار نپردازند، به سختی می
توانندنسبت به خود احساس خوبی داشته باشند.
-1 حفظ کردن زمان حال: برخی افراد معتقد ند که مشکلات آنها در
گذشته شروع شده و باید برای کمک کردن به آنها به گذشته توجه شود.
واقعیت درمانی گذشته را رد نمی کند، نظر افراد درباره موفقیت های و
شکست های گذشته یا روابط درگذشته صحیح است، ولی آنچه که اتفاق
افتاده تمام شده و نمی توان آن را تغییر داد. هر چه بیشتر وقت خود را
صرف توجه کردن به گذشته کنیم از توجه به آینده عقب می مانیم.
-9 اجتناب ازتمرکز روی نشانه ها: گلاسر معتقد است افرادی که
علائم ونشانه های یک مشکل را دارند تصور می کنند که اگر فقط بتوانند از
نشانه ها رهایی یا بند به خشنودی دست خواهند یافت. مثلا در سردرد های
عصبی مسکن مصرف کنند یا نشانه های اضطراب و افسردگی را با داروهای
ضد اضطراب و افسردگی تخفیف دهند. آنها از پذیرفتن این واقعیت اکراه
18
دارند که رنج بردن آ نها کاملا ناشی ازتفکر ورفتاریست که خودشان
انتخاب کرده اند.
پرداختن طولانی به گذشته یا کاوش کردن نشانه ها به طولانی شدن حل
مشکل منجر می شوند. خلاص شدن از این دو سد راه و تمرکز روی
مشکلات زمان حال می تواند مدت زمان پیشرفت را به نحو قابل ملاحظه ای
کوتاه کند .
ده اصل بدیهی تئوری انتخاب
اساس "نظریه انتخاب" شالوده ای نظری در مورد رفتار آدمی، چرایی و
چگونگی آن است.در تئوری انتخاب ده اصل بدیهی وجود دارد که عبارتند
از:
2. تنها فردی که می توانیم رفتارش را کنترل کنیم، خود ما هستیم.
1. تنها چیزی که می توانیم به فرد دیگری بدهیم "اطلاعات" است.
9. تمام مشکلات دامنه دار و پایدار روانشناختی از مشکلات ارتباطی نشأت
می گیرند.
4. وجود یک رابطه مشکل دار، همواره بخشی از زندگی کنونی ماست.
19
9. آنچه در گذشته بر ما رفته است، بر شرایط کنونی ما اثری شگرف و
غیرقابل انکار دارد. اما ما می توانیم نیازهای بنیادین خود را به طور
مناسبی ارضا کرده و برای ارضای آن ها در آینده طرح و برنامه ریزی انجام
دهیم.
9. هر یک از ما یک جهان کیفی )دنیای مطلوب( خاص خود را در
ذهن خویش به عنوان "جهان مطلوبِ" دارد.
9. تمام آنچه از ما سر می زند "فقط یک رفتار" است.
2. از دیگر سو رفتار کامل از چهار عنصر یا مولفه تفکیک ناپذیر
برخوردار است که عبارتند از:
الف( عمل کردن
ب( فکر کردن
ج( احساس کردن
د( فیزیولوژی)کارکرد بدن یا احساسات جسمانی(
5. تمام رفتار کلی ما انتخاب شده است. ما بر عناصر و مؤلفه های عمل و
فکر به صورت مستقیم کنترل داریم و بر بخش احساسات و فیزیولوژی
20
)احساسات جسمانی( به صورت غیرمستقیم، از طریق آن که چگونه فکر یا
عملی را انتخاب کنیم، کنترل داریم.
21 . تمام رفتار کلی ما به وسیله "فعل" یا "اسم" خاصی نام گذاری شده و
قابل شناسایی اند. مثلاً : افسردگی )اسم(، افسردگی کردن )فعل( یا ترس
)اسم(، ترسیدن )فعل(.
رفتار هدفمند بر اساس پنج نیاز فطری
همان طور که گفته شد بر اساس تئوری انتخاب: همه آنچه از ما
سر می زند رفتار است و همه رفتارهای ما معطوف به هدفی است. ما هیچ
رفتاری را بدون هدف انجام نمی دهیم. هدف چیست؟هدف کوچکترین تا
بزرگترین رفتار ما، برای ارضای 9 نیاز فطری ماست.
طبق دیدگاه نظریه انتخاب انسان ها دارای 9 نیاز اساسی زیر هستند:
2. نیاز به بقاء
1. نیاز به محبت و تعلق پذیری
9. نیاز به قدرت یا پیشرفت
4. نیاز به آزادی و استقلال
21
9. نیازتفریح
این نیازها دارای ویژگی هایی هستند:
2  سرشتی هستند، نه آموخته شده
1  کلی هستند، نه اختصاصی
9  فراگیر و جهانی هستند، نه وابسته به هیچ فرهنگی
شرح پنج نیاز فطری:
2 نیاز به محبت و تعلق خاطر: همه دوست داریم که دوست داشته شویم و
دوست بداریم. اگر رابطه عاطفی )عشق و تعلق خاطر( هر انسانی تهدید
شود، از خود رفتارهای ناکارآمد نشان می دهد.
1 نیاز به آزادی: منظور از این نیاز، نیاز به استقلال فردیست. این که
فرد بتواند برای تعیین نحوه زندگی خود حق انتخاب داشته باشد و هیچ
گزینه ای )نوع آرایش مو، نوع و رنگ پوشش فرد( به او تحمیل نشود.
چرا که انسان دوست دارد خود، کنترل زندگی خود را به دست داشته باشد
و برای بیان خود آزاد باشد.
22
البته باید گفت آزادی های سیاسی و اجتماعی نیز، وجهی از این نوع
آزادی محسوب می شوند. بسیاری ازجوامع هستند که در آن ها هیچ
محدودیت سیاسی ای وجود ندارد، اما هنوز در روابط انسانی، بایدها
و نبایدهااز سوی سایر افراد و نه سیاست حاکم بر جامعه و دولت، به فرد
تحمیل می شوند. برای نمونه در مراودات فردی مانند روابط زوجین، که
یکی از طرفین برای دیگری بایدها و نبایدها را تعیین می کند، این که چرا
این لباس را پوشیدی؟ چرا این گونه خندیدی؟ در این صورت فرد با خود
فکر خواهد کرد که من برای خنده خودم هم آزادی ندارم. بنابراین احساس
خوشحالی و خشنودی نخواهد داشت. آزادی به این مفهوم که فرد بتواند
خود را مطابق سلائق، فهم و شعور خود مدیریت کند.
9 نیاز به پیشرفت و قدرت: هیچ فردی نمی خواهد درحالت سکون
بماند. همه، پیشرفت را دوست دارند و به محض احساس سکون و درجا
زدن، احساس افسردگی خواهند کرد.
انسان ها نیز همانند درخت تا زمانی که رشد می کنند، بالنده، با طراوت و
شاداب هستند؛ به محض این که ازرشد باز می ایستند، از درون
شروع به پوکیدن می کنند و در مقابل کوچکترین بادها، می شکنند.
23
4 نیاز به تفریح: تفریح یعنی کاری را فقط و فقط برای لذت بردن انجام
دادن.
امروز تمام تلاش ها به صورت مستمر، صادقانه و منظم معطوف پیشگیری و
مبارزه با اعتیاد است. اما با وجود تمام این تلاش ها تاکنون این پرسش مطرح
نشده است که چرا جوانان معتاد می شوند؟ چرا سن اعتیاد هر روز پایین تر
می آید؟
این حقیقت را باید پذیرفت که اعتیاد یک رفتار است. رفتار یک فرد معتاد
معطوف به هدفی است. تفریح، یکی ازمبانی بنیادین اعتیاد محسوب
می شود. افراد دور یکدیگر جمع می شوند و محفل و بزم کشیدن مواد
است و واقعا )fun( را ایجاد می کنند که این بزم در ابتدا نوعی سرگرمی
نیاز به تفریح آن ها را ارضا می کند. اما نمی دانند که ارضای کنونی این نیاز،
در آینده گرفتاری های بسیاری را به وجود خواهد آورد.
نیاز به تفریح، نیاز به لذت بردن از یک فعالیت است. باید این پرسش در
جامعه مطرح شود که برای تفریح افراد تا چه اندازه محدودیت ایجاد شده
است؟ فرد باید خلاقانه تفریح خود را انتخاب کند و برای تفریح وی، معیار
24
ارزشی قائل نشوند. چه بسا که در این صورت جوانان، تفریح را در منازل
برای خود خلق خواهند کرد.
اعتیاد ، یک واقعیت است و باید آن را پذیرفت. مواد مخدر در مراحل
اولیه، قبل از این که فرد را درگیر کند، تفریح فراوانی را برای فرد ایجاد
می کند.
نیاز به تفریح یک نیاز اساسی است. چرا دانش آموزان در مدرسه درس
نمی خوانند؟ برای این که مدرسه هیچ زمینه ای را برای تفریح آن ها ایجاد
نمی کند. در همه جای دنیا به کار واداشتن کودکان، خلاف قانون محسوب
می شود؛ این در حالی است که در مدارس ایران دانش آموزان برای منزل
تکلیف و کار دارند. این دانش آموزان هنوز به سن کار نرسیده اند و باید
تفریح و بازی کنند، باید جهان را کشف کنند.
مدرسه باید قادر باشد درس را با تفریح درهم آمیزد. چرا که در این
صورت نیاز به تفریح دانش آموزان نیز برطرف خواهد شد. از آن جایی که
یادگیری و پیشرفت نیز بخشی از نیازهای افراد محسوب می شوند، قرار
دادن این دو نیاز در کنار تفریح باعث می شود دانش آموز در یابد که هم باید
تفریح کند و هم باید درس بخواند و پیشرفت کند.
25
9 نیاز به بقا: مسکن، پوشاک و خوراک که پول در تامین آن ها نقش
اساسی را ایفا می کند، به همراه احساس امنیت مولفه های اصلی نیاز به بقا
محسوب می شوند.
البته باید توجه داشت که هر رفتار ضرورتا یک نیاز را ارضا نمی کند.
برای نمونه ممکن است انگیزه های فرد در پرداختن به شغل خود موارد
زیر باشند:
کسب پول و درآمد، که ابزاری برای تامین نیاز به بقا محسوب می شود. ثابت
کردن خود به عنوان نیرویی مولدبه مدیریت محل اشتغال؛ کمک به کشور
برای دست یافتن به چشم اندازهای جامعه به منظور تامین نیاز به عشق و
تعلق خاطر؛ یافتن گزینه های کاری جدیدتر برای توانمندتر شدن، که در
این صورت نیاز به آزادی فرد نیز تامین خواهد شد.
والدین باید بدانند کودک در هنگام لجبازی، در حال پافشاری کردن بر
روی ارضای یکی از نیازهای خود است و آن ها باید این نیاز کودک را
شناسایی کنند.
دانش آموز اگر تکالیف خود را انجام نمی دهد، از خود رفتاری نشان داده
است که معطوف به هدفی است؛ این هدف نیز در راستای ارضای یکی از
26
نیازهای محصور شده اوست. معلم می تواند به دانش آموز کمک کند تا این
محصوریت را از بین ببرد. دانش آموز قادر به بیان درست ناکامی خود
نیست. چنانچه معلم بداند چه کاری باید انجام دهد و چگونه برخورد کند،
پیوندی عمیق با دانش آموز برقرار خواهد کرد و به راحتی با دانش آموزان
کنار خواهد آمد.
ارضای این نیازهای پنج گانه ثابت نیست، بلکه به طور مداوم پویاست. اگر
نیازهای فعلی ما برطرف شوند، روز بعد باید به صورت مسوولانه
و واقع گرایانه، و منطبق بر نُرم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم،
خواسته های جدید خود را ارضا نماییم.
گلاسر عنوان می کند که واقعیت درمانی قابل کاربرد برای افراد دچار
هر گونه مشکل از آشفتگی خفیف عاطفی گرفته تا گوشه گیری جنون آمیز
کامل است . این روش در مورد اختلالات رفتاری افراد جوان و سالمند و
مشکلات مربوط به الکلیسم و مواد مخدر ، موثر و موفق است . این نظریه به
طور وسیعی در مدارس ، موسسات تصحیحی ، بیمارستان های و مدیریت
تجاری بکار گرفته شده است . تمرکز این نظریه بر زمان حال و تفهیم ) این
نکته ( به اشخاص است که آنها اساسا" اعمال خود را در تلاش برای ارضای
27
نیازهای اساسی انتخاب می کنند . اگر موفق به این کار نشوند ، رنج می برند
و باعث رنج دیگران می شوند انتخاب های بهتر و مسئولانه تر که تقریبا
همیشه وجود دارد .
اهداف اساسی واقعیت درمانی
از اهداف اساسی واقعیت درمانی ، یافتن شیوه های موثر به منظور رفع
نیازها و یادگیری شیوه ی کنترل زندگی می باشد . هدف باید در چارچوب
واقعیت برای ارضای نیازهای اساسی باشد . دو نیازاساسی انسان در نظریه
واقعیت درمانی همان طور که گفته شد ، تبادل عشق و محبت و احساس
ارزشمندی است . این دو نیاز در تشکیل هویت موفق فرد نقش مهمی دارند .
در سایه ی این دو نیاز اساسی ، فرد قادر خواهد بود مسئولیت رفتارهای
خود را به عهده گیرد . فرد با انتخاب بعد مسئولانه شخصیت خود می تواند
هویتی موفق کسب کند.
برای رسیدن به این هدف ابتدا باید فرد آگاهی خود را افزایش دهد .
هنگامی که فرد نسبت به رفتارهای نادرست خود و شیوه های نامناسب کنترل
محیط از سوی خود آگاهی پیدا کند ، برای یادگیری شیوه ها و رفتارهای
28
جایگزین آمادگی بیشتری خواهد داشت. اولین مرحله شناسایی رفتارهایی
است که باید اصلاح شوند ، شناسایی رفتار غیر مسئولانه ، سپس پیدا کردن
راه حل های مناسب. فردکلیه ی راه حل های احتمالی حل مسئله را می نویسد،
سپس به بررسی و تجزیه و تحلیل راه حل ها می پردازد . او می تواند از بین
راه حل های مطرح شده مناسب ترین راه حل را برگزیند.
به نظر گلاسر هنگامی که فرد متوجه شود رفتارهای فعلی او نمی توانند
خواسته های او را تحقق بخشند ، می تواند رفتارهایی را انتخاب کند که
دستیابی به خواسته های او را تسریع می کنند .
در این مرحله لازم است که فرد ابعاد مختلف زندگی خود رابشناسد. به این
منظور می توان از انتظارات فرد شروع کرد. نظیر آنچه ازخود، خانواده ،
دوستان و محیط کار انتظار دارد .
تاکید بر حال
واقعیت درمانی بر رفتار های فعلی و زمان حال فرد تاکید دارد و وقایع
گذشته تا آنجا برای فرد مهم است که بر رفتارهای فعلی فرد تاثیر گذاشته
باشد . اگر مشکل ایجاد شده برای فرد در گذشته ریشه داشته باشد ، فرد
29
باید بیاموزد که چگونه مسائل گذشته را در زمان حال با توجه به نیازهای
زمان حال خود حل کند. در این مرحله فرد یاد می گیرد ، زندگی خود را
هدایت کند و بداند که به کجا می رود و رفتارهای او چه تاثیری در طی این
مسیر دارند . این مرحله مقدمه ی ارزشیابی رفتار را فراهم می سازد .
واقعیت درمانی علاوه بر تغییر نگرش ها و احساسات بر تغییر رفتار نیز
تاکید دارد.
از طریق طرح سئوالات مناسب، فرد خود را در جهت ارزشیابی
رفتارهای خود یاری می دهد : رفتار من در حال حاضر چگونه باشد ؟ آیا
خواسته های من واقع بینانه است ؟ چه رفتارهایی به من کمک می کنند و چه
رفتارهایی به من آسیب می رسانند؟ یکی از وظایف فرد مواجه شدن با پیامد
های رفتار خود و قضاوت در مورد کیفیت عمل آن هااست . مراجع بدون طی
کردن این مرحله ) خودسنجی ( قادر به تغییر خود نخواهد بود . فرایند
ارزشیابی اعمال ، تفکرات و احساسات موجب مسئولیت پذیری فرد می شود و
به شناخت رفتارهایی غیرموثر کمک می کند.
طرح ریزی : پس از این که مراجع آنچه را در صدد تغییر آن است
شناخت ، به دنبال کشف رفتار هایی است که جایگزین رفتارهای نامناسب خود
30
کند .


  

ویلیام گلاسر:
" خود ما هستیم که تمام اعمالمان را انتخاب می کنیم و دیگران نه می توانند
ما را خوشبخت کنند و نه می توانند ما را بدبخت کنند " .
مقدمه
گلاسر در عصر بحران اجتماعی و از خود بیگانگی جهان به این نکته پی
برد که اساس تمام مشکلات مردم ناشی از کمرنگ شدن پیوند عاطفی بین
آنهاست. افرادی که خود را گم کرده اند و سرگردان به هر تخته پاره ای
چنگ می زنند تا چند صباحی زنده بمانند ومی خواهند به ساحل واقعی نجات
برسند.گلاسر به این نتیجه رسید که انسان ها بر خلاف دیدگاه های سنتی
درمانی چیزی بیش از غرایز، امیال و عادات هستند.
انسان ها انتخاب می کنند ، تصمیم می گیرند، تغییر می دهند، خودشان را
بررسی می کنند. تأکید نظریه گلاسر براین است که می خواهد افراد را از
کنترل های بیرونی رها کند وبه کنترل درونی برساند. افرادی که ارتباط
میان رفتار و پیامدهای آن را می فهمند از کنترل درونی برخوردارند در
5
واقع این افراد باور دارند که می توانند بر محیط خود تأثیر بگذارند.
مقولة کنترل درونی در محیط خانه سبب هویت موفق و در محیط مدرسه
سبب پیشرفت تحصیلی، نمرات بالا، پشتکار و تلاش و توجه به تکالیف
می شود.
نگاه گلاسر در آسیب شناسی روانی به فرد، نگاه مریضی یا نقص در
رفتار نیست، نگاه او به فرد این است که وی از توانایی های خود به درستی
استفاده نمی کند تا به خودشکوفایی و کمال برسد. خود شکوفایی شامل رشد
استعدادهای بالقوة انسان است. این نیاز، نیاز مادر می باشد چون همة نیازها
سرانجام به خود شکوفایی ختم می شود، از ویژگی های افراد خودشکوفا،
دیدن واقعیات است همان گونه که هستند بد ون قضا وت در باره آنها. شخص
خود شکوفا به طور مداوم درحال تغییر و رشد است و می کوشد تمام
توانایی های بالقوة خود را شکوفا کند.
گلاسر همه آنچه را که در جنبش انسان گرایی وجود دارد، در نظریه خود
با عقل و استدلال همراه می کند .
6
ویلیام گلاسر
دکتر ویلیام گلاسر در سال 2519 در اوهایو در کشور آمریکا متولد شد .
در 25 سالگی مهندس شیمی ، 19 سالگی یک روانشناس بالینی و 12 سالگی
یک پزشک شد و پس از اتمام تحصیلات پزشکی ، به فراگیری روان
پزشکی در دانشگاه کالیفرنیا واقع در شهر لوس آنجلس پرداخت.
در حال حاضر گلاسر به فعالیت های وسیعی در زمینه های روانپزشکی و
تعلیم و تربیت مشغول است و همواره می کوشد تا اصول و مفاهیم واقعیت
درمانی را ، که ابداع خود اوست ، در تعلیم و تربیت و درمان اختلالات
روانی ، به خصوص در کمک به نوجوانان ، به کار بندد. او ما حصل فعالیت
های ذهنی و عملی خود را در دو کتاب بسیار ارزنده و ساده و عملی با
عناوین مدارس بدون شکست و واقعیت درمانی به چاپ رسانیده است. گلاسر
فعالانه سرگرم کار و مطالعه و تحقیق در زمینه ی پیاده کردن مبانی واقعیت
درمانی بود و می کوشید تا مدارسی به وجود آورد که در آنها شکست و
مردودی به حداقل ممکن کاهش یابد. همین طور، افکار و عقایدش را از
7
طریق تلویزیون های آموزشی پخش می کرد گلاسر از ترویج عقاید خود
در بین عوام فروگذار نمی کرد .
نظریه واقعیت درمانی گلاسر
واقعیت یعنی حقیقت ، یعنی تشخیص درست از نادرست، تشخیص حق از
باطل ، واقعیت یعنی هر نوع تجربه. واقعیت درمانی مجموعه ای از اصول
نظری و عملی است که در دهه 2591 میلادی به وسیله ویلیام گلاسر مطرح
شد. ودرسال 2599 میلادی مبانی آن در کتاب واقعیت درمانی به طریق منسجم
و سازمان یافته ای انتشار یافت.
واقعیت درمانی برآن است با توجه به مفاهیم واقعیت ?مسئولیت و
اموردرست و نادرست در زندگی فرد ? به رفع مشکلات او کمک کند.
واقعیت درمانی بر این فرض استوار است که ما در برابر رفتاری که
انتخاب می کنیم، مسئولیم، به دلیل این که تمامی مشکلات ما در زمان حال
وجود دارند. واقعیت درمانی زمان بسیار اندکی را به گذشته اختصاص
می دهد. گلاسر معتقد است که تنها چیزی که ما قادریم آن را کنترل کنیم
8
رفتار کنونی ماست. ممکن است که گذشته در آنچه هم اکنون هستیم
تاثیرگذار بوده باشد اما ما قربانی گذشته نیستیم مگر این که خود اینگونه
انتخاب کنیم.
واقعیت درمانی یکی از جدیدترین تلاشهای درمانگران در راه توصیف
انسان ?تعیین قوانین رفتاری ? چگونگی نیل به رضایت ? خوشبختی و موفقیت
محسوب می شود. در این شیوه ? مواجه شدن با واقعیت ?قبول مسئولیت و
قضاوت اخلاقی درباره درست و نادرست بودن رفتار ?و در نتیجه نیل به
هویت توفیق مورد تاکید است.
واقعیت درمانی بر حل مشکلات و کنار آمدن با واقعیات جامعه از طریق
انتخاب های موثر متمرکز بوده ودراین مکتب توجه زیادی به تغییرات
رفتاری افراد برای برآوردن نیازهای آنها دارند. انسانها می توانند از طریق
به تجربه درآوردن نیازها و خواسته هایشان کیفیت زندگی خود را بهبود
ببخشند و رشد کنند.رشد یعنی حرکت به سوی جلو، آگاه بودن از خویشتن ،
تسهیل و تحقق رشد شخصیتی، اگر چنین رشدی متوقف شود شخص
ویژگی های خودانگیختگی، انعطاف پذیری نسبت به تجربه های تازه را از
دست می دهد.
9
نظریه گلاسر بر این فرض استوار است که انسان ها برای بدست گرفتن
کنترل زندگی خود و برآوردن نیازهایشان تلاش می کنند. واقعیت درمانی
رویکردی فعال، مستقیم و آموزشی می باشد که البته در آن بر گذشته تاکید
نمی شود. از دهه 2591 میلادی تا اواخر 2591 گلاسر در کار کردن با
گروه های متنوعی مانند زوج درمانی، خانواده درمانی و گروه درمانی،
موسسات اصلاح و تربیت، کلینیک های خصوصی، مدارس، به تعدادی از
مفاهیم اصلی واقعیت درمانی دست یافته بود.
تئوری انتخاب
کتاب گلاسر با نام تئوری انتخاب، روانشناسی جدید در مورد اختیارات
شخصی می باشد. گلاسر در این کتاب این گونه بیان کرده است که "واقعیت
درمانی بر تئوری انتخاب بنا شده، بر بهبود روابط بین فردی و نادیده
گرفتن گذشته فرد تاکید دارد".
تئوری انتخاب به ما می آموزد که تنها کسی که می توانیم رفتارش را کنترل
کنیم خودمان هستیم و تنها روشی که به وسیله آن می توانیم وقایع محیطی
را تحت کنترل درآوریم، انتخاب رفتار و اعمالمان می باشد. آنچه که
10
احساس می کنیم تحت کنترل دیگران و یا وقایع محیطی نمی باشد. ما قربانی
دیگران و یا گذشته نیستیم مگر این که خود این گونه انتخاب کنیم. یک اصل
مهم در تئوری انتخاب این است که ممکن است گذشته در مشکل کنونی ما نقش
داشته باشد، ولی گذشته هیچ گاه مشکل اصلی ما نیست. صرف نظر از آنچه
در گذشته اتفاق افتاده آنچه که ما اکنون به آن نیاز داریم عملکرد موثر و
برنامه ریزی در زمان حال می باشد و وظیفه ما انجام آن چیزی است که برای
بهبود روابط بین فردی کنونی ما مورد نیاز می باشد.
گلاسر می گوید: اگر ما تجربه ناخوشایندی ) مثلا درکودکی ( داشته
باشیم، صرف نظر از این که مقصر کیست، باید بدانیم که گذشته قابل تغییر
نیست و آنچه که ما قادر به کنترل آن هستیم، رفتار کنونی ماست. رفتاری
که در گذشته با دیگران داشته ایم و بالعکس آن را نمی توان تغییر داد یا از
بین برد، اما اکنون می توانیم با افرادی که به آنها نیاز داریم رابطه مطلوبی
برقرار کنیم. در واقعیت درمانی به مراجع گفته می شود " گذشته ها گذشته
است و تغییر نخواهد کرد. هرچه زمان بیشتری به گذشته اختصاص دهیم،
از مشکل اصلی یعنی ایجاد یک رابطه رضایت بخش در زمان حال غافل
خواهیم شد ".
11
هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و ایجاد هویتی موفق
است. واقعیت درمانی یک روش فرایندی است و نباید آن را به صورت فرمول
بندی ) مثل کتاب آشپزی ( مورد استفاده قرار داد.
واقعیت درمانی به صورتی که گلاسر در جدیدترین کتاب های خود شرح
داده است،بر نظریه انتخاب استوار است. واقعیت درمانگران معتقدند که
مشکل اساسی اغلب افراد یکی است،آنها یا درگیر رابطه ای ناخوشایند
هستند، یا فاقد چیزی اند که بتوان آن را رابطه نامید. بیشتر مشکلات افراد
ازناتوانی آنها در برقرار کردن رابطه ،صمیمی شدن با دیگران یا برقراری
رابطه ای رضایت بخش با حداقل یک نفر در زندگی آنها ناشی می شوند.
هر چه افراد بیشتر بتوانند با دیگران رابطه برقرار کنند به احتمال
بیشتری خشنودی را تجربه خواهند کرد.
واقعیت درمانگران معتقد ند که افراد رفتارهای را انجام می دهندکه راهی
برای حل ناکامی ناشی از رابطه ای ناخوشایند است. "نظریه
انتخاب" شالوده و پایه اصلی واقعیت درمانی است. بنابراین اگر کسی قصد
استفاده از واقعیت درمانی را داشته باشد، باید ابتدا با نظریه انتخاب
آشنا باشد.
12
ماهیت انسان
نظریه انتخاب اعلام می دارد که ما بصورت لوح سفید به دنیا نیامده ایم
که منتظر بمانیم تا نیروهای دنیای پیرامون ما را بصورت بیرونی با انگیزه
کنند بلکه ما با پنج نیاز که بصورت ژنتیکی رمزگذار ی شده اند به دنیا می
آئیم:)بقا، محبت و تعلق پذیری ، قدرت یا پیشرفت،آزادی یا استقلال وتفریح(
که ما را در زندگی برانگیخته می کنند. انسان ها در جوامع گوناگون صرف
نظر از طبقه، نژاد، کیش، تحصیل، استعداد و . . . نوع نیازهای اساسی شان
یکی است. هر یک از ما از تمام این نیازها برخورداریم ولی نیرومندی آنها
تفاوت دارد.
- در این نظریه گفته می شود همه کسانی که به نوعی دچار مشکل هستند از
کمبود نیازهای شان رنج می برند. مثلاً:
2. زنی که دچار سردردهای میگرنی است،
1.مردی که ادعا می کند حضرت مسیح است،
9. پسربچه ای که در کانون بازپروری است،
4.کسی از پرواز می ترسد،
9. راننده ای که با سرعت می رود،
13
9. فردی که از زخم معده در رنج است،
9. ترس از آسانسور، هوایی، بلندی و. . .
2. افرادی که قانون شکنی می کنند،
5. افرادی که الکل مصرف می کنند ، یا خودکشی می کنند.
همه این رفتار ها ناشی از برآورده نشدن نیازهای افراد است. بسیاری از
این تر س ها و اضطراب ها به دلیل احساس عدم امنیتی است که در فرد به
خاطر نیاز به محبت وتعلق پذیری به وجود آمده است. همگی به محبت وتعلق
پذیری نیاز داریم ولی برخی بیشتر از دیگران به محبت نیاز دارند.گلاسر
معتقد است که نیاز به محبت کردن و متعلق بودن نیاز نخستین است زیرا ما
برای ارضا کردن سایر نیازها به افراد محتاجیم. در ضمن ارضا کردن این
نیاز از همه دشوارتر است زیرا باید فرد یاری بخشی داشته باشیم تا به ما
کمک کند این نیاز را برآورده کنیم .
وقتی که احساس بد می کنیم، یک یا چند تا از این پنج نیاز ارضا نشده اند،
یا ممکن است از نیازهای خودمان آگاه نباشیم.
14
نظریه انتخاب توضیح می دهد که ما نیازهای خود را مستقیما ارضا نمی
کنیم. آنچه ما انجام می دهیم )که مدت کوتاهی بعد از تولد آغاز می شود و
در طول زندگی ما ادامه می یابد( این است که هر کاری که باعث شود
احساس خیلی خوبی داشته باشیم، را حفظ می نماییم. ما این دانش را در محل
خاصی از مغزمان ذخیره می کنیم که دنیای کیفی ما نامیده می شود.این دنیای
کیفی در کانون زندگی ما قرار دارد.
این دنیا کاملا بر مبنای نیازهای ما استوار است. این دنیای کیفی در کانون
زندگی ما قرار دارد. این مدینه فاضله شخصی ماست، دنیایی که دوست داریم
در آن زندگی کنیم.این دنیا کاملا بر اساس نیازهای ما استوار است ، ولی بر
خلاف نیازهای ما که خیلی کلی هستند ، خیلی اختصاصی است. دنیای کیفی ما
شبیه آلبوم عکس است . امکان دارد برخی از عکسها تار باشند. که باید سعی
کنیم تا آنها روشن شوند. انسانها مهمترین عنصر دنیای کیفی ما هستند.
کسانی هستند که بیش از همه دوست داریم ونیاز داریم با آنها ارتباط داشته
باشیم. این عنصر، افرادی را شامل می شود که با آنها صمیمی هستیم و از
بودن با آنها خیلی لذت می بریم .کسانی که احساس ناراحتی می کنند عموما
هیچ کسی را در دنیای کیفی خود ندارند یا غالبا کسی را در دنیای کیفی خود
15
قرار می دهند که نمی توانند به صورت رضایت بخشی با او ارتباط برقرار
کنند.
هنر ارتباط، وارد شدن به دنیای کیفی دیگران و صمیمی شدن با آن
هاست. برای اینکه فرد موفق باشد، لازم است مهربان باشد تا دیگران
بخواهند او را به دنیای کیفی خود راه دهند.
توجیه رفتار توسط نظریه انتخاب
نظریه انتخاب توضیح می دهد که تمام کارهایی که ما از لحظه تولد تا
مرگ انجام می دهیم با چند مورد استثنا، انتخاب شده اند. همیشه نهایت
تلاش ما برای بدست آوردن چیزی است که می خواهیم با آن نیازهای خود
را ارضا کنیم. "ویلیام گلاسر" معتقد بود انسان باید با واقعیت روبرو
شود. اساس واقعیت درمانی بر این اصل استوار است که، انسان ها همواره
رفتار خود را انتخاب می کنند. هر نوع رفتاری که از فرد سر می زند،
انتخاب شده است و هر رفتار برای کاهش سطح ناکامی یا ارضا ی نیاز خاصی
انجام می گیرد. اگرچه ممکن است این رفتار ناکارآمد باشد، اما به این علت
که فرد راه بهتری برای کاهش ناکامی خود در آن لحظه
16
نمی


  
+ چقد با دوستی های خیابانی موافقید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ