این امر مستلزم طرح ریزی برنامه های مناسب است . فرایند طرح
ریزی ، افراد را در جهت کنترل موثر بر زندگی سوق می دهد . گلاسر
اظهار داشته است اگر در جریان عمل برنامه موثر واقع نشد فرد به
طراحی برنامه ی دیگری بپردازد .
به نظر ووبولدینگ ویژگی های یک برنامه ی خوب عبارتند از :
2. برنامه باید با توجه به محدودیت ها ، انگیزش ها و ظرفیت ها ی طراحی
شود.
1. درک برنامه ی طراحی شده می بایست ساده و آسان باشد . بدین معنا که
برنامه در عین حالی که اختصاصی ، قابل اندازه گیری و منسجم است باید از
انعطاف پذیری نیز برخوردار باشد ، به طوری که فرد بتواند درک عمیقی
از رفتار های خاصی که منجر به تغییر او می شوند کسب کند .
9. برنامه باید در برگیرنده ی اعمالی باشد که فرد تمایل به انجام آن دارد .
فرد باید به شناخت طرح های کوچکی بپردازدکه به ایجاد تغییرات مطلوب
می انجامد .
31
4. برنامه های مناسب تکرارپذیر هستند و باید هر روز تکرار شوند.
9. بهتر است قبل از اجرای برنامه ، واقع بینانه بودن و قابل حصول بودن آن
مورد بررسی قرار گیرد.
9. به فرد توصیه می شود برنامه را برای خود تکرار و تاثیر آن را در
تغییر زندگی مرور کند.
گلاسر اظهار داشته است واقعیت درمانی به منظور حل بسیاری از مشکلات
روان شناختی مورد استفاده قرار می گیرد . این روش در مورد مشکلات
هیجانی خفیف تا عمیق و در مورد کودکان ، نوجوانان ، بزرگسالان و افراد
سالمند نیز کاربرد دارد .
به چالش طلبیدن دیدگاههای سنتی درباره روان
گلاسر به افراد هشدار داده است که در مورد روانپزشکی احتیاط کنند،
زیرا که می تواند برای سلامت جسمانی و روانی فرد پرمخاطره باشد. او از
روانپزشکی به خاطر اتکاء زیاد بر معیار های تشخیص روانپزشکی و
درمان انتقاد می کند. روانپزشکان به افرادی که نشانه های اضطراب و
افسردگی را بروز می دهند اغلب می گویند که بیماری آنها ناشی از عدم
32
تعادل در شیمی مغز آنهاست. این روانپزشکان با تجویز کردن داروهای
روانپزشکی با افرادی که به نظر آنها دچار انواع بیماری روانی هستند
برخورد می کنند. گلاسر اعتراف می کند که صرفنظر از اینکه نشانه های
مشکل روانی چقدر شدید بوده اند هرگز داروی مغزی برای درمانجویان
تجویز نکرده است. او تأکید دارد که داروهای روانپزشکی عوارض جانب
جسمانی و روانی دارند. واقعیت درمانی دیدگاه پذیرفته شده سنتی درباره
بیماری روانی بوسیله استفاده از دارو را به چالش طلبیده است.
"گلاسر" پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی، به آموزش روانپزشکان
پرداخت تا به جای تجویز دارو ازفنون واقعیت درمانی استفاده کنند.
واقعیت درمانی و عملکرد مغز
"گلاسر" پس از ارائه نظریه واقعیت درمانی با "نظریه
کنترل" ویلیام پاورز آشنا شد. بر اساس نظریه کنترل، مغز انسان برای
صدور رفتار همانند یک نظام کنترل گر عمل می کند. مغز انسان همانند
عملکرد سیستم تهویه هوا که با تنظیم آن می توان دمای مطلوب را برای
33
کنترل محیط ایجاد کرد، سعی می کند رفتارهایی برای کنترل محیط و ایجاد
فضایی مطلوب از خود صادر کند.
گلاسر نظریه پاورز )نظریه کنترل( را در دل واقعیت درمانی بسط داد
و از ترکیب آن دو، "نظریه انتخاب" را ارائه کرد. وی در واقع نظریه
کنترل را تعدیل کرد، مبنی بر این که مغز چگونه و چرا کار می کند؟
گلاسر در زمان ارائه "نظریه انتخاب" به تبیین چگونگی و
چرایی کارکرد مغز پرداخت. وی به این نظریه بنیادی رسید، که همه
آنچه که از ما سر می زند، رفتار است. افسردگی، وسواس گری در حین
شستن دست به مدت 11 دقیقه یا اضطراب امتحان و شب ادراری کودک
و ... همگی نوعی رفتار محسوب می شوند.
Social ( برای نمونه اگر فردی مبتلا به فوبی اجتماعی
است، )فردی که از حضور در اجتماع به شدت می ترسد(، این )Phobia
فرد رفتار خود را )ترس و اجتناب از جمع( انتخاب کرده است. به این
ترتیب که، این رفتار زمانی برای وی فایده داشته است، اما فرد مذکور
هم اکنون علت تکرار آن رفتار را نمی داند. وی از اینکه توسط دیگران
ارزیابی شود وحشت دارد، به همین دلیل از اجتماع دوری می کند ودچار
34
اضطراب می شود. اما فرد باید دریابد راه های کارآمد دیگری نیز برای
انتخاب وجود دارند.
گسترش نظریه واقعیت درمانی
"ویلیام گلاسر" قلمرو تاثیر واقعیت درمانی را توسعه داد و به این
نتیجه رسید که واقعیت درمانی برای درمان افرادی که دارای
سابقه ای از نابهنجاری های اجتماعی هستند نیز باید استفاده گردد. در واقع
نظریه وی رفتار آدمی را تبیین می کند.
پس از آن، وی با پدیده "فرار دختران از منزل" مواجه شد و دولت
امریکا با نگهداری این دختران مشکل داشت، گلاسر اظهار کرد که دختران
مذکور، بنا به دلایل خاصی رفتار خود را ) ناپیروی اجتماعی و
فرار ازمنزل( انتخاب کرده اند. وی با دولت به مدت 9 سال قرارداد بست، تا
بتواند با استفاده از رویکرد واقعیت درمانی رفتار دختران فراری را مطالعه
کند. او طی مدت قرارداد، هر ماه توانست یک یا چند تن از دختران را جذب
مدرسه، دانشگاه و محیط کار کند، مقدمات ازدواج آن ها را فراهم نماید و
آن ها را به زندگی نرمال و طبیعی بازگرداند.
35
گلاسر نظریه خود را به مدارس نیز تعمیم داد. او معتقد بود کاری که
دانش آموزان در مدارس انجام می دهند، نوعی رفتار است. درس نخواندن و
یا به عبارتی تنبلی کردن دانش آموزان نیز رفتار محسوب می شود.
وی در مورد تاثیر نظریه انتخاب در سیستم مدارس گفت: اگر معلمان با
تئوری انتخاب آشنا باشند و بدانند چرا و چگونه دانش آموزان
رفتار می کنند، در آن صورت خواهند توانست با برخورد درست خود در
دانش آموزان انگیزه لازم را ایجاد کنند.
گلاسر به صورت تصادفی صحبت های "دمینگ"، پدر مدیریت کیفیت
که ژاپن را متحول کرد، شنید و )Quality management( ژاپن
دریافت، دمینگ از مدیریتی صحبت می کند که وی در تئوری خود ارائه
کرده است.
گلاسر تئوری انتخاب را به محیط کار نیز تعمیم داد: پرسش مهم این
بود که مثلا در محیط خبرگزاری چرا یک خبرنگار با کیفیت کار می کند و
دیگری بی دقت؟ چرا کارمندی دلسوزانه و در ساعات بیشتری کار می کند و
دیگری فقط به کارت زدن در شرکت خود بسنده می کند؟ چرا کارخانه ای
36
سوددهی دارد و دیگری ندارد؟ به اعتقاد گلاسر این مساله نیز به میزان
آگاهی مدیر از تئوری انتخاب بستگی دارد.
هویت افراد موفق و نا موفق
واقعیت درمانی بر این فرض مبتنی است که در سراسر زندگی ، یک نیاز
روانی وجود دارد : نیاز به هویت که شامل نیاز به احساس منحصر به فرد
بودن ، مجزا بودن و متمایز بودن است . نیاز به هویت به عنوان محرک
رفتار ، در تمام فرهنگ ها عمومیت دارد . واقعیت درمانی مبتنی بر این پیش
بینی است که فرد مسئولیت شخصی سلامت خود را خواهد پذیرفت . قبول
این مسئولیت به یک معنا ، به شخص برای حصول استقلال و یا بلوغی کمک
می کند که نتیجه ی آن اتکاء به حمایت درونی خود اوست .
در این نظریه واژه شخصیت و هویت تقریبا مترادف بکار رفته است.
هویت به طرق مختلفی تشکیل می شود و رشد می یابد.یکی از راههای تکوین
هویت داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران است.رشد هویت ?
بر اساس آن چیزهای که دوست داریم و ما را ارضا می کنند نیز صورت می
گیرد اما اساس تشکیل هویت ? تلاشها و فعالیتهایی است که علاقمند به تعقیب
37
آنها هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتها ی خود در می یابیم که ما چه کسی
هستیم و چگونه عمل می کنیم.
البته چگونگی برداشتها و نظرات دیگران نسبت به ما در روشن کردن
هویت ما نقش عمده ای برعهده دارد.آنچه دیگران درباره ما منعکس می کنند
تا حد زیادی تصویر با معنایی از هویت ماست. ارزشیابی ما از خودمان در
ارتباط با شرایط زندگی ? اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز مبین هویت ماست.
همچنین ? تصورات ما درباره وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن مان نوع
هویت ما را در مقایسه با دیگران نشان می دهد. هویت وحدت همه رفتارهای
آموخته شده و نیاموخته شده است ?که به صورت "من" تجلی می کند. در
واقعیت درمانی چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد را به عهده خودش می
دانند ? از این رو ? در نهایت فرد را مسئول تحقق نفس خویش و تعیین کننده
نوع هویتش می دانند.
اساس تشکیل هویت ، تلاشها و فعالیتهایی است که علاقه مند به تعقیب آنها
هستیم و بر اثر تلاشها و فعالیتهای خود در می یابیم ما چه کسی هستیم و
چگونه عمل می کنیم . تغییر هویت نیز به دنبال تغییر رفتار حاصل می شود.
در این مکتب گفته می شود انسان همان چیزی است که انجام می دهد و اگر
38
بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم باید در رفتارش و آنچه که انجام می
دهد، تغییراتی به وجود آوریم.
هویت به دوجزء هویت موفق )عزت نفس( و هویت شکست تقسیم می
شود.گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد ?که بدان
وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می کند.او هویت را آن تصوری
می داند که فرد از خودش دارد و این تصور ممکن است با نظراتی که دیگران
از او دارند ? هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملا متفاوت باشد.در آغاز
هویت تمام کودکان هویت موفق به حساب می آید ولی بعدا مقارن با سنین چهار
یا پنج سالگی ?هویت شکست هم ظاهر می شود.به عبارت دیگر ? تشکیل هویت
شکست همزمان با سنی است که کودک مدرسه را آغاز می کند.
گلاسر معتقد است که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را جذب می
کنند و آنهایی که هویتهای ناهمگنی دارند یکدیگر را دفع می کنند.به عبارت
دیگر، افرادی که هویت موفق دارند با هم و آنهایی هم که هویت شکست
دارند با هم معاشرت و ارتباط نزدیک تری دارند و هویت یکدیگر را تقویت
می کنند.
39
به نظر گلاسر ?افراد موفق دو خصیصه بارز دارند. یکی آنکه مطمئن
هستند که شخص دیگری در این دنیا آنها را آن طوری که هستند و به دلیل
خصوصیاتی که دارند دوست می دارد ?و آنها نیز متقابلا فرد دیگری را در
زندگی خود دارند که نسبت به او عشق و محبت می ورزند.دوم اینکه آنها این
درک و احساس را دارند که انسانهای باارزشی هستند و حداقل یک فرد
دیگر در این دنیا آنها را با ارزش می انگارد.
همچنین او افراد این دو گروه را دارای صفات و خوصیات مشابهی می داند
مثلا از خصوصیات بارز افراد ناموفق آن است که تنهایی و بی کسی را به
شدیدترین وجه ممکن احساس می کنند و در حل مشکلات و معضلات زندگی
خود دشواریهایی دارند و از مواجه شدن با واقعیت ناراحت ، مضطرب و
اندوهگین می شوند .در عوض افرادی که هویت موفقی دارند، یا اصلا
احساس تنهایی نمی کنند و یا اینکه آن را به حداقل احساس می کنند . به
علاوه این گروه به نحو سازنده ای با واقعیات و مشکلات خود درگیر می
شوند و احساس ارزشمندی و عشق می کنند . مبادله عشق و محبت ? قبول
مسئولیت ? داشتن هدف ? یادگیری مفاهیم و پذیرش واقعیت در تکوین هویت
موثرند.بنابراین به نظر گلاسر ، افراد موفق دو خصیصه بارز دارند:
40
-2 حداقل با یک فرد ، عشق و محبت مبادله می کنند.
-1 درک می کنند که انسانهای با ارزش هستند.
در واقعیت درمانی ارزشمندی ، عشق و دوستی دو جزء متفاوت هستند و
وجود یکی دال بر وجود دیگری نیست. ارزشمندی از راه انجام کارهای توام
با موفقیت حاصل می شود و کسی که در انجام امورش موفق نیست به چنین
احساسی دست نمی یابد.
نابسامانی های روانی
این مکتب انسان را مسئول اعمال و رفتار خویش می داند.آنها دیدگاه جبری
را درباره انسان مردود می دانند و فرد را قربانی تاثیر محیط و وراثت نمی
دانند.اما در عین حال به تاثیر محیط و وراثت روی فرد اعتقاد دارند.
گلاسر و پیروانش پیدایش نابسامانی های روانی را نتیجه عدم توانایی
فرد در تحقق نیازهایش می دانند. در این نظریه، مشکل با توجه به سه مسئله
واقعیت ?مسئولیت و درستی و نادرستی اخلاق مورد توجه قرار می گیرد.
کسی که نتواند دو نیاز اساسی خود را در حیطه واقعیت و پذیرش مسئولیت
و تشخیص موارد درست و نادرست ارضا کند، دچار مشکل می شود. شدت
41
مشکل به درجه عدم ناتوانی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد .این افراد
کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی هستند و از احساس تنهایی و بی
ارزشی رنج می برند. از نظر تشخیص ?آنها به دو صورت با جهان مواجه می
شوند . یا واقعیت را انکار می کنند ? و یا آن را نادیده می گیرند. کسانی که
واقعیت را نادیده می گیرند ?از آن آگاهند ولی برای فرار از درد و رنج
حاصل از احساس بی ارزشی و مهم نبودن ? بدان متوسل می شوند.
درباره حس مسئولیت و رابطه آن با زندگی فرد ?گلاسر معتقد است که
ناخشنودی و افسردگی نتیجه عدم احساس مسئولیت است و نه علت آن.
به عبارت دیگر، رفتار غیر مسئولانه افراد باعث بروز اضطراب و
ناراحتی روانی است ? نه اینکه اضطراب و ناراحتی روانی باعث غیر مسئول
بودن فرد شود. او می گوید فرد غیر مسئول نه برای خود ارزش قائل است
و نه برای دیگران ? و در نتیجه خود را رنج می دهد و یا دیگران را آزارده
خاطر می کند.تمرکز بر بعد مسئولیت هسته اساسی کار تعلیم و تربیت است
و پذیرش مسئولیت نشانه بارز سلامت روان تلقی می شود.
در واقعیت درمانی مشکل فرد از ناتوانی او در درک و کاربرد اصول
اخلاقی و ارزشهای زندگی روزمره اش ناشی می شود وفرد را با رفتارش
42
مواجه می کند و یادآور می شود که او مسئول رفتارش است و تا خود،
مسئولیت تغییر رفتارش را به عهده نگیرد ? تغییری هم صورت نخواهد
گرفت. در واقعیت درمانی تعلیم و تربیت مجدد و نشان دادن راههای صحیح
تر رفتار به فرد باعث می شود تا بتواند نیازهایش را بهتر ارضا کند و در
نتیجه به هویت موفق و شخصیت سالم دست یابد.
این افراد در قالب واقعیت به ارضای نیازهای اساسی خود می پردازند.از
لذات اولیه زودگذرخود را منصرف می کنند ، و توجه خود را به سوی لذات
دراز مدت و منطقی تر ، که با واقعیت سازگارند سوق می دهند و این نشانه
سلامت روانی است. هدف واقعیت درمانی پرورش قبول مسئولیت در فرد و
ایجاد هویتی موفق است.
هویت موفق
اگر کودکی در مدرسه در تحصیل معلومات ، فراگیری شیوه تفکر و حل
مشکلات شکست بخورد بعید است خانواده و یا اطرافیان بتوانند شکست وی
را جبران نما یند. ازطرفی فراگیری تفکر و حل مسئله شا نس ارضای
نیازبه محبت را نیز بیشتر می کند. محبت و ارزشمندی دو طریقه نیل به
43
یک هویت موفق باشند و دو مرکز مهم برای رسیدن به یک هویت موفق خانه
و مدرسه می باشند. اگر خانواده ، خانواده موفقی باشد کوک علیرغم
وضعیت مدرسه اش می تواند به موفقیت دست یابد اما این تنها شرط نیست.
همه مدارس باید قسمتی از برنامه خود را به آموزش احساس مسئولیت
اجتماعی اختصاص دهند وگرنه بسیاری از بچه ها نخواهند توانست به
هویت موفق دست یابند.
اگر شخص نتواند از دو طریقه محبت و احساس ارزشمندی به هویتی
دست یابد، سعی می کند تا از طریقه دیگر ، یعنی بزهکاری و انزوا و انفعال به
این هدف نائل آید. این دو راه نیز فرد را به یک هویت شکست می رسانند .
آنها که شکست می خورند باید بیاموزند آنچه در نظرشان غیرممکن جلوه
می کند، امکان پذیر است. برای کمک به کودکان باید به آنها فهماند که،
برای ارضای حوایج خود و انجام رفتار مناسب در جهت کسب هویت موفق
مسئول هستند و دیگری نمی تواند این مهم را برای آنان انجام دهد .
قضاوت ارزشی
44
ارتباط عاطفی جزء حیاتی موفقیت است. در روشهای سنتی باورغلط اغلب
معلمان این است که نباید به طور عاطفی و احساسی با دانش آموزان خود
ارتباط برقرار کنند، آنها نبود انگیزه را دلیل شکست بچه ها می دانند. با این
نگرش نمی توان علت بی انگیزگی گسترده دانش آموزان را شرح داد لذا
تلاش آنان برای تحریک شاگردان از طریق به کار بردن فشار شدید، کاملا
با شکست مواجه می شود.
برای مساعدت به کودک شکست خورده و هدایت او به سوی موفقیت باید
او را وادار کنیم درموردرفتارکنونی خود که درشکستش سهمی دارد یک
قضاوت ارزشی انجام دهد . اگر او قبول نداشته باشد آنچه انجام می دهد
باعث شکست وی بوده و معتقد باشد رفتارش بی اشکال است ، فعلا کسی نمی
تواند او را عوض کند . و در آینده باید پیامدهای رنج آور این انکار خود را
متحمل شود و لی نباید از تلا ش دست بر داریم و تا هنگا می که کودک شک
نکرده و هنوز فکر می کند بهترین انتخاب را داشته باید پی در پی ازاو
خواست تا قضا وت ارزشی را انجا م دهد اگر کودکی در کلاس رفتارنا منا
سبی انجام دهد معلم باید از او بپرسد: چه کار می کنی ؟ اگر معلم روی وضع
کنونی او تا کید کند و اشتبا ها ت گذشته را به رخ او نکشد، کودک تقریبا