سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 26179
کل یادداشتها ها : 23
خبر مایه

موسیقی


آگاهی یگانه خصوصیت بارزی نیست که ما به فرایندهایی که درون این سیستم هستند
منتسب میکنیم. بر مبنای بیشنهایی که از تجربه روانکاوی کسب کردهایم، فرض میگیریم
10 - بر طبق نظریه روانکاوانه، فعالیت ذهنی به دو صورت انجام میگیرد: یکی آگاه است و دیگری ناخودآگاه.
مینامد که منظور از آن نظام یا ساختاری Cs. را اغلب به اختصار (conscious) فروید فعالیت ذهنی آگاهانه
است که در آن فعالیت ذهنی آگاهانه که از فرایندهای ثانویه متابعت میکند رخ میدهد. [ م ]
است که فروید آن را نخستینبار در (the perceptual system) مخفف? نظام ادراکی pcpt 11 - نظام
یکی دانست. [ م ] Cs را با نظام آگاهانه یا pcpt تفسیر خواب تشریح کرد. او بعداً نظام
که تمامی فرایندهای تحریکی که در سایر نظامها رخ میدهد، رد? پاهایی دائمی در آنها به
جای میگذارد که بنیان خاطره را تشکیل میدهند، چنان رد? پا  خاطرههایی، با واقعیت? آگاه
شدن هیچ نوع سروکاری ندارند؛ در واقع آنها اغلب زمانی به نهایت قدرتمند و به نهایت
پابرجایند که فرایندهایی که آنها را بر جای گذاشتهاند همانهایی هستند که هرگز وارد آگاهی
نمیشوند. به هر تقدیر، باور کردن این امر سخت است که رد? پاهای دائمی تحریکاتی از این
نیز بر جای مانده باشد. اگر آنها مداوماً آگاهانه باقی بمانند، pcpt. Cs. قبیل در سیستم
خیلی زود محدودیتهایی برای قابلیت نظام جهت دریافت تحریکات تازه ایجاد میکنند. از
سوی دیگر اگر آنها ناخودآگاه باشند ما با مسأله تبیین وجود فرایندهای ناخودآگاه در نظامی
روبهرو میشویم که کارکردش در غیر این صورت با پدیده آگاهی همراهی میشود. ما به
اصطلاح با ارائه فرضیه خود که جریان آگاه شدن را به نظامی خاص نسبت میدهد، چیزی را
تغییر ندادهایم و چیزی را به دست نیاوردهایم. اگرچه این ملاحظات به طور مطلق قانعکننده
نیستند، معهذا ما را بدانسو میرانند که تردید کنیم که آگاه شدن و رد? پای  خاطره را پشت
سر گذاشتن، جریانهایی هستند که در درون یک نظام واحد با یکدیگر ناسازگارند. بنابراین
آگاهی حاصل میشود اما ، Cs. میتوانیم بگوییم که از جریان تحریکآمیز در درون سیستم
در آنجا رد? پایی دائمی بر جای نمیگذارد؛ اما آن تحریک به نظامهایی منتقل میشود که در
درون آن در کنارش قرار دارند و در درون آنهاست که رد?پاهای آن باقی میماند. من همین
خط فکری را در تصویر طرحگونهای ادامه دادم که در بخش گمانورزانه تفسیرخواب آوردهام.
این نکته را باید به خاطر سپرد که از سایر منابعِ سرمنشأ آگاهی اطلاع اندکی در دست است؛
بنابراین زمانی که ما گزاره آگاهی به جای رد? پا  خاطره ظاهر میشود را ارائه میکنیم، این
گزاره نیازمند تأمل میشود، آن هم در تمامی موارد و بر این مبنا که این گزاره با مضامینی
کاملاً درست ارائه شده است.
دارای مشخصات ویژهای (در تقابل با آنچه در سایر Cs. اگر چنین باشد، پس نظام
نظامهای روانی رخ میدهد) است، به گونهای که در درون آن، فرایندهای تحریکآمیز،
تغییری دائمی در عناصر آن بر جای نمیگذارند بلکه به اصطلاح در پدیده آگاه شدن به پایان
میرسند. استثنایی از این دست بر قاعدهای کلی، نیازمند آن است که با برخی عوامل که
منحصراً با یک سیستم منطبق میشوند تبیین شود. چنین عاملی که در سایر نظامها غایب
باشد، که بلاواسطه در جنب جهان خارجی .Cs است ممکن است موقعیت باز و بیحفاظ نظام
قرار میگیرد.
اجازه دهید ارگانیسم زندهای را در سادهترین صورت ممکنِ آن به عنوان ریزکیسهای
تصویر کنیم که در معرض تحریک است. (substance) تمایزنیافته از مادهای (vesicle)
در این صورت سطح این ریزکیسه در تماس با جهان خارجی قرار دارد، از وضعیتی که در آن
قرار دارد تفکیک میشود و به صورت ارگانی برای دریافت محرکات درمیآید. در واقع
جنینشناسی، با توجه به تواناییاش در تلخیص تاریخ تحول، عملاً به ما نشان میدهد که
نظام عصبیِ مرکزی از ا?کتودرم 12 نشأت گرفته است؛ ماده خاکستری قشر مغز به عنوان
مشتقی از لایه سطحی بدوی ارگانیسم باقی میماند و برخی از خصوصیتهای ماهوی آن را به
ارث میبرد. بنابراین به سهولت میتوان فرض کرد که در نتیجه تأثیر بلاوقفه محرکات
خارجی بر سطح ریزکیسه، ماده آن تا عمق خاصی به طور مداوم تعدیل میشود، به گونهای
که فرایندهای تحریکآمیز در قیاس با آنچه در لایههای عمیقتر میگذرد مسیر متفاوتی در
آماده » پیش میگیرند. بنابراین غشایی تشکیل میشود که دستآخر چنان با تحریک
که مناسبترین وضعیتهای ممکن را برای پذیرش محرکات عرضه میکند و قابلیت « میشود
این امر بدانمعناست که عناصر آن Cs. تعدیلات بعدی را از دست میدهد. از حیث سیستم
دیگر دچار تعدیلات دائمی بعدی بر اثر عبور هیجان نمیشوند، زیرا که آنها قبلاً در مورد
مسأله موردنظر تا بیشترین حد ممکن تعدیل یافتهاند. به هر وصف اینک آنان توانایی آن را
یافتهاند که آگاهی را ظاهر سازند. اندیشههای متعددی را میتوان ارائه کرد که هماینک از
حیث سرشت این تعدیلاتی که در جوهر و فرایند هیجانی صورت گرفته است نمیتوان آنها را
تصدیق کرد. میتوان این فرض را پیش کشید که هیجان در جریان گذار از عنصری به عنصر
دیگر باید بر مقاومت غلبه کند و کاهش مقاومتی که بدینسان به دست آمده است همان
را بر جای میگذارد. (facilitation) چیزی است که رد? پای دائمی هیجان یعنی تسهیل
مقاومتی از این نوع برای گذار از عنصری به عنصر دیگر، دیگر وجود Cs. بنابراین در نظام
ندارد. میتوان میان این تصویر و گفته بروئر نسبتی برقرار کرد، یعنی تمایزی که او میان
یکی از سه لایه جنینی است که منشأ پوست و سلسله اعصاب است. دو لایه دیگر ،ectoderm -12
عبارتاند از مزودرم و اندودرم. [ م ]
انرژی ساکن (یا مقی?د) و انرژی متحرک کتکتیک 13 در عناصر نظامهای روانی میگذارد؛ عناصر
حامل هیچ انرژی مقی?دی نیستند بلکه فقط حامل انرژیای هستند که میتواند .Cs نظام
آزادانه تخلیه شود. به هر تقدیر بهتر آن است که آدمی درباره این نکات تا حد امکان با احتیاط
سخن بگوید. با این همه، این تأملات و گمانورزیها ما را قادر میسازد که منشأ آگاهی را به
و با ویژگیهایی مرتبط سازیم که باید آنها را به جریانهایی Cs. طریقی با موقعیت نظام
هیجانی منتسب ساخت که درون آن رخ میدهد.
اما باید در مورد ریزکیسه زنده و لایه قشری گیرنده آن بیشتر سخن بگوییم. این بخش
کوچک از ماده زنده در میانه جهانی خارجی به حال تعلیق وجود دارد که آکنده از قدرتمندترین
انرژیهاست؛ و اگر سپر محافظی در برابر محرکات برای آن فراهم نشود، تحریکاتی که از این
انرژیها نشأت میگیرد میتواند آن را نابود کند. بنابراین او بدین طریق این سپر را فراهم
میکند: لایه بیرونی آن ساختی را از دست میدهد که مناسب ماده زنده است و تا درجاتی
غیرارگانیک میشود و بعد از آن به عنوان جوف یا غشایی ویژه عمل میکند که در برابر
محرکات مقاوم است. در نتیجه، انرژیهای جهان خارج فقط با بخشی از شدت اصلی خود
میتوانند به لایههای زیرین بعدی که هنوز زندهاند عبور کنند؛ و این لایهها در پس سپر
محافظ خود میتوانند خود را وقف گیرندگی شماری از محرکات کنند که اجازه یافتهاند به آن
برسند. لایه خارجی با مرگ خود تمامی لایههای ژرفتر را از سرنوشتی مشابه نجات میدهد
 مگر اینکه، به اصطلاح، محرکی که به آن میرسد چنان قوی باشد که لایه محافظ را
بشکند. حفاظت در برابر محرک یقیناً برای ارگانیسم زنده کارکرد مهمتری دارد تا گرفتن
محرک. سپر محافظ دارای مخزن انرژیای از آن خود است و بیش از هر چیز میکوشد تا
شیوههای خاص انتقال انرژی که در آن عمل میکند در برابر تأثیراتی محافظت کند که
انرژیهای عظیمی که در جهان خارج وجود دارند موجد آناند  تأثیراتی که متوجه تثبیت آنها
و بنابراین متوجه نابودی آنهاست. هدف عمده گرفتن محرک، کشف جهت و سرشت محرک
این واژه را مترجمان آثار انگلیسی فروید در برابر واژه آلمانی cathexis . مشتق از ،cathectic -13
که معنای لفظی آن سرمایهگذاری است جعل کردهاند. منظور فروید توصیف کم?یت انرژیای Besetzung
شبیه شارژ الکتریکی است که میتواند از ساختی به ساختی cathexis . است که در هر ساخت ذهنی وجود دارد
دیگر جابهجا شود مگر اینکه مقی?د شده باشد. همچنین آن را به نیروهایی نظامی تشبیه کردهاند که میتوان آنها
را از مواضعی به مواضعی دیگر انتقال داد. در فارسی به آن نیروگذاریِ روانی نیز گفتهاند. مترجم ترجیح داد که از
کلمه اصلی استفاده کند. [ م ]
خارجی است؛ و برای انجام این کار کافی است که نمونههای کوچکی از جهان خارج را بگیرد
و آن را به کمی?ات کوچک بدل کند و بیازماید. در ارگانیسمهای کاملاً تحول یافته، لایه
قشری گیرنده ریزکیسه سابق مدت زمانی طولانی است که به اعماقِ درون بدن پس نشسته
است، هرچند بخشهایی از آن در لایه رویی یعنی چسبیده به زیر سپر سراسری باقی مانده
است تا حائل محرک شود. اینها همان اندامهای حسی هستند که اساساً از دستگاهی برای
گرفتن آثار خاص معینی از تحریک، اما همچنین شامل ترتیبات خاصی هستند برای محافظت
بیشتر در برابر شمار فزون از حدی از تحریک و همچنین طرد انواع نامناسب محرکها. ویژگی
آنها این است که فقط با شمار بسیار اندکی از تحریکات خارجی سروکار دارند و فقط
نمونههایی از جهان خارجی را میگیرند. شاید آنها را بتوان با شاخکهایی مقایسه کرد که تمام
مدت به شیوهای آزمایشی به طرف جهان خارج پیشرفت میکنند و سپس از آن عقب
میکشند.
در اینجا سعی میکنم تا اندکی به موضوعی بپردازم که شایستگی بررسی تمام و کمال را
داراست. در نتیجه برخی کشفیات روانکاوانه، امروزه در موضعی قرار داریم که درباره این
اند. ما آموختهایم که « صور ضروری اندیشه » نظریه کانتی به بحث بپردازیم که زمان و مکان
این امر در وهله اول بدانمعناست که « . بیزماناند » فرایندهای ذهنی ناخودآگاه، فینفسه
آنها به شیوهای زمانمند نظم نیافتهاند و زمان به هیچ رو آنها را تغییر نمیدهد و ایده زمان
نمیتواند بر آنها به کار بسته شود. این مشخصات، مشخصاتی منفی هستند که فقط زمانی به
روشنی درک میشوند که مقایسهای میان آنها و فرایندهای ذهنی آگاهانه به عمل آید. از
pcpt. سوی دیگر، به نظر میرسد که ایده انتزاعی ما از زمان کاملاً از روش کارکرد نظام
نشأت گرفته باشد و باید با ادراک همان [ نظام ] از این روش کارکرد متناظر باشد. _Cs.
این نحوه عملکرد شاید مقو?م راه دیگری برای تمهید سپری در برابر محرکات باشد. من
آگاهم که این نکات باید بسیار مبهم به نظر آید، اما من باید خود را به این سرنخها محدود
کنم.
ما شرح دادیم که چگونه یاخته زنده به سپری در برابر محرکی از جهان خارج مجهز شد؛
و قبلاً نشان دادیم که لایه مغزی نزدیک به سپر باید به عنوان اندام گیرنده محرک از خارج
مبدل میشود، همچنین Cs. تفکیک یابد. به هر تقدیر این غشاء حساس که بعداً به نظام
هیجاناتی از درون میگیرد. وضعیت نظام در میان خارج و داخل و تفاوت میان وضعیتهایی که
بر گیرندگی هیجانات در دو مورد [ خارجی و داخلی ] حکمفرماست بر عملکرد نظام و
همچنین کل دستگاه ذهنی تأثیری قاطع دارد. در جهت خارج، از سیستم در برابر محرک
محافظت میشود و میزان هیجانی که بر آن وارد میشود فقط تأثیری کاهش یافته دارد. در
جهت داخل، چنان سپری وجود ندارد؛ هیجانات در لایههای عمیقتر به طور مستقیم و به
صورتی کاهشنایافته به داخل سیستم گسترش مییابند، آن هم تا آنجا که برخی از
خصوصیات آنها موجب پدید آمدن احساسات در مجموعههای لذّت  عدملذّت میشود. به هر
تقدیر، هیجاناتی که از درون میآیند در شدت خود و همچنین در سایر ابعاد کم?ی خود  و
شاید در وسعت خود  با روش کارکرد نظام، قدر مشترک بیشتری دارند تا تحریکاتی که از
جهان خارج به داخل سرازیر میشوند. این وضعیت دو نتیجه مشخص به بار میآورد. اول،
احساسات لذّت و عدملذّت (که شاخصی هستند برای آنچه در درون دستگاه رخ میدهد) بر
تمامی محرکهای خارجی سلطه مییابند. دوم، شیوه مخصوصی برای رویارویی با هرگونه
هیجانات داخلی به کار گرفته میشود که باعث افزایش شدید عدم لذّت میشوند؛ گرایشی
وجود دارد که با آنها به گونهای برخورد شود که گویی آنها نه از درون بلکه از برون عمل
میکنند، به گونهای که این امکان به وجود میآید که سپر را به عنوان ابزار دفاع در برابر آنها
است، مکانیسمی که (projection) به ضد محرک به کار گرفت. این امر منشأ فراافکنی
مقرّر است نقشی عظیم در به وجود آمدن فرایندهای آسیبشناسانه ایفا کند.
احساس میکنم که این ملاحظات اخیر ما را به فهم بهتر سلطه اصل لذّت رهنمون
میشود؛ اما تاکنون هیچ پرتوی بر مواردی افکنده نشده است که با این سلطه در تضادند.
بنابراین اجازه دهید که قدمی جلوتر رویم. ما هر هیجانی از خارج را که چنان قدرتمند باشد
توصیف میکنیم. به نظر من مفهوم آسیب « آسیبزا » ، که به سپر محافظ رخنه کند
ضرورتاً متضمن رابطهای از این نوع به علاوه شکاف در سدی است که در برابر (trauma)
محرکات کارآمد نیست. چنان رخدادی به عنوان آسیبی خارجی باید اختلالی در سطح وسیع
در کارکرد انرژی ارگانیسم به وجود آورد و هر نوع اقدام دفاعی ممکن را به جریان اندازد. در
عین حال اصل لذّت در همان زمان از کنش کنار گذاشته میشود. دیگر هیچ امکانی برای
جلوگیری از بمباران دستگاه ذهنی با شمار بسیاری از محرکها وجود ندارد، در اینجا مسأله
دیگری به وجود میآید  مسأله مهار میزان محرکهایی که به درون رخنه کردهاند و همچنین
مقی?د کردن آنها در معنای روانی کلمه، به گونهای که بتوان از دست آنها خلاصی یافت.
عدم لذت? خاصِ درد جسمانی احتمالاً نتیجه شکسته شدن سپر محافظ در منطقهای
محدود است. بنابراین سیلان مداومی از هیجانات از بخش پیرامون متوجه دستگاه مرکزی
مغز میشود. معمولاً چنین امری فقط از درون دستگاه نشأت میگیرد. از ذهن انتظار داریم
که چگونه به این تهاجم واکنش نشان دهد؟ انرژی کتکتیک از تمامی جهات فراخوانده میشود
« ضدکتکسیسی » . تا میزان بسندهای از آن در حول و حوش شکاف فراهم شود
در سطح وسیع جمع میگردد و به نفع آن سایر نظامهای روانی ضعیف (anticathexis)
میگردد، به گونهای که کارکردهای روانی باقیمانده به طرز گستردهای فلج میشود یا کاهش
مییابد. باید تلاش کنیم که از مثالهایی از این دست درسی بگیریم و آنها را بنیانی برای
گمانورزیهای مابعدروانشناسانه خود قرار دهیم. بنابراین از مسأله فعلی نتیجه میگیریم که
نظامی که خود به شدت کتکتیک شده است قادر است جریان اضافی انرژی تازه ساری و
جاری را بگیرد، یعنی آن را به کتکسیس ساکن بدل کند، یعنی آن را از حیث روانی مقی?د
« مقی?دکننده » کند. هرچه کتکسیسِ ساکنِ خود نظام بیشتر باشد، به نظر میرسد که نیروی
آن نیز قویتر خواهد بود؛ بنابراین، برعکس، هرچه کتکسیس کمتر باشد برای برگرفتن انرژی
ساری و جاری قابلیت کمتری خواهد داشت و نتایج چنان شکافی در سپر محافظ در برابر
محرک وخیمتر خواهد بود. نمیتوان به حق به این نظر اعتراض کرد که افزایش کتکسیس
حول شکاف را میتوان به صورتی ساده به عنوان نتیجه مستقیم سیلان انبوه هیجان تبیین
کرد. اگر اینگونه میبود، دستگاه ذهنی فقط گیرنده افزایشی بود در کتکسیس انرژی خود، و
خصوصیت فلجکننده درد و ضعیف شدن تمامی نظامهای دیگر تبییننشده باقی میماند.
پدیدههای بسیار خشن تخلیه نیز که درد موجب آن میشود بر تبیین ما تأثیر میگذارد، زیرا
که آنها به شیوهای بازتابی رخ میدهند  یعنی آنها بدون مداخله دستگاه ذهنی به کار خود
ادامه میدهند. نامشخص بودن تمامی بحثهای ما درباره آنچه آن را مابعدروانشناسی توصیف
کردیم البته به سبب این امر است که درباره سرشت فرایندهای هیجانآمیز که در عناصر
نظامهای روانی رخ میدهد چیزی نمیدانیم و احساس میکنیم که محق نیستیم فرضیهای
درباره این موضوع ارائه کنیم. در نتیجه در تمامی مدت با عامل ناشناخته وسیعی سروکار
داریم، عاملی که مجبوریم آن را در هر فرمول جدیدی دخالت دهیم. به شیوهای عاقلانه
فرض بر این گذاشته شد که این جریان هیجانآمیز میتواند با انرژیهایی به سرانجام رسد که
از حیث کم?ی متغیرند؛ همچنین محتمل به نظر میرسد که این جریان کیفیتهای چندی داشته
باشد (به عنوان مثال از حیث دامنه. ) ما فرضیه بروئر را به عنوان عاملی نو مورد ملاحظه قرار
دادیم بر این مبنا که انباشت انرژی میتواند به دو شکل انجام گیرد؛ به گونهای که باید میان
دو کتکسیس نظامهای روانی یا عناصر آنها تمیز قائل شویم  کتکسیسی که به شکل آزادانه
مقی?د » جریان مییابد و به طرف تخلیه میرود و کتکسیس ساکن. ما شاید گمان بریم که
انرژیای که به درون دستگاه ذهنی جریان مییابد در تغییر آن از حالت سیلان « ساختن
آزادانه به حالت ساکن نهفته است.
فکر میکنم ما باید به شیوهای آزمایشی خطر کنیم و روانرنجوری آسیبزای رایج را
نتیجه شکافی گسترده بدانیم که در سپر محافظ در برابر محرک ایجاد شده است. این امر به
نظر میرسد تکرار مجدد نظریه قدیمی و سادهپندارانه شوک باشد که در تقابل آشکار قرار دارد
با نظریه جاهطلبانهتر بعدی و روانشناختیای که اهمیت سببشناسانه را نه به آثار خشونت
مکانیکی بلکه به رعب و تهدید به زندگی منتسب میکند. با این وصف، این نظرات مخالف
آشتیناپذیر نیستند و آراء روانکاوانه درباره روانرنجوری آسیبزا نیز با نظریه شوک در خامترین
شکل آن یکی نیست. نظریه اخیر ماهیت شوک را صدمه مستقیم به ساختار مولکولی یا حتی
عناصر نظام عصبی میداند. درحالیکه آنچه ما (histological) به ساختار بافتشناسانه
در پی فهمیدن آنیم آثاری است که بر اثر شکاف در سپری که در برابر محرک قرار دارد و بر
اثر مسائلی که از پی آن میآید بر ارگان مغز به وجود میآید و ما هنوز اهمیت را به عنصر
رعب منتسب میکنیم. سبب رعب فقدان هر نوع آمادگی برای اضطراب، منجمله فقدان
هایپرکتکسیس نظامهایی است که باید اولین چیزی باشند که تحریک را میگیرند. این نظامها
به سبب کتکسیس پائینشان در موقعیت خوبی برای مقی?د ساختن س?ی?لان هیجان نیستند و
نتایج شکاف در سپر محافظ هرچه سهلتر از پی میآید. بنابراین دیده خواهد شد که آمادگی
برای اضطراب و هایپرکتکسیس نظامهای گیرنده مقو?م آخرین خط دفاع سپر در برابر محرک
است. در مورد شمار بسیاری از آسیبها، تفاوت میان نظامهایی که آماده نیستند و نظامهایی
که از طریق هایپرکتکتیک بودن به خوبی آمادهاند ممکن است عامل مهمی در تعیین نتیجه
باشد. هرچند جایی که قوت آسیب از محدوده خاصی فراتر میرود این عامل بیشک وزن و
اهمیت خود را از دست میدهد. همانطور که میدانیم تحقق آرزوها به شیوه توه?می به وسیله
خوابها و روءیاها برآورده میشود و تحت سلطه اصل لذّت این امر به کارکرد آنها تبدیل
میشود. اما برای خدمت به این اصل نیست که خوابها و روءیاهای بیمارانی که به
روانرنجوری آسیبزا مبتلا هستند با چنان نظمی آنها را به عقب میراند، به موقعیتی که در
آن آسیب رخ داده است. بلکه ما باید در اینجا فرض کنیم که روءیاها در اینجا به انجام
وظیفهای دیگر کمک میکنند که باید قبل از آنکه سلطه اصل لذّت حتی بتواند شروع شود
باید به سرانجام رسد. این خوابها و روءیاها میکوشند تا به شیوهای واپسگرایانه بر محرک
غلبه کنند، آن هم با تحول اضطرابی که حذف آن سبب روانرنجوری آسیبزاست. بنابراین
آنها دیدگاهی به ما ارائه کنند درباره کارکرد دستگاه ذهنی که اگرچه با اصل لذّت در تضاد
نیست مستقل از آن است و به نظر میرسد ابتداییتر از هدف کسب لذّت و اجتناب از عدم
لذّت باشد.
پس به نظر میرسد اینجا جایی باشد که در آن برای اولینبار تصدیق کنیم که این گزاره
که روءیاها تحقق آرزوها هستند استثنایی دارد. خوابها و روءیاهای اضطرابآور همانطور که
به تکرار و به تفصیل نشان دادهام ارائهگر چنان استثنایی نیستند. روءیاهای مجازات
نیز استثنا نیستند زیرا که آنها به جای تحقق آرزوی ممنوع، (punishment dreams)
مجازات متناسب با آنها را مینشانند. یعنی آنها آرزوی حس گناه را که واکنشی به انگیزش و
تکانه رد شده است تحقق میبخشند. اما ممکن نیست روءیاهایی را که ما در حال بحث
درباره آنها هستیم و در روانرنجوری آسیبزا رخ میدهند یا خوابها و روءیاهایی را که در طول
روانکاوی رخ میدهند و آسیبهای روانی دوران کودکی را به خاطره بازمیآورند تحت عنوان
نشأت میگیرند. هرچند « اجبار به تکرار » تحقق آرزو طبقهبندی کنیم. آنها از تسلیم شدن به
این امر واقعیت دارد که در جریان تحلیل، این اجبار را آرزویی پشتیبانی میکند (و توصیه به
یاد آوردن آنچه فراموش شده است و سرکوب شده است مشو?ق آن است). بنابراین چنین به
نظر میرسد که کارکرد روءیاها  که متشکل است از کنار گذاشتن هر انگیزشی که ممکن
است خواب را قطع کند آن هم با تحقق آرزوهایِ تکانههای آزاردهنده  کارکرد اصیل آنها
نیست. برای آنها ممکن نیست که این کارکرد را انجام دهند مادام که کل زندگی ذهنی سلطه
وجود داشته باشد، این امر فقط « ورای اصل لذّت » اصل لذّت را پذیرفته باشد. اگر چیزی
هنگامی منطقی به نظر میرسد که بپذیریم همچنین زمانی وجود داشته است که هدف
روءیاها، تحقق آرزوها نبوده است. این امر متضمن نفی کارکرد بعدی آنها نیست اما اگر فقط
یکبار این قاعده کلی شکسته شود سوءال بعدی مطرح میگردد. آیا احتمال دارد روءیاها
با توجه به مقی?د ساختن روانی تأثرات آسیبزا  از اجبار به تکرار تبعیت نکنند و آیا ممکن
است چنان روءیاهای در خارج از تحلیل رخ دهند؟ و جواب فقط میتواند مثبت باشد.
در جای دیگری بحث کردهام که روانرنجوری ناشی از جنگ (از آنجا که این واژگان
متضمن چیزی بیشتر از ارجاع به شروع اوضاع و احوال بیماری است) بسیار محتمل است که
آن را تسریع کرده است. واقعیتی که من ،« خود » روانرنجوری آسیبزا باشد که درگیری در
قبلاً به آن اشاره کردهام  مبنی بر اینکه جراحت فیزیکی محضی که به طور همزمان با
آسیب [ روانی ] ایجاد شده باشد بختهای تحول روانرنجوری را کاهش میدهد  زمانی
فهمیدنی میشود که دو واقعیت را در ذهن مد? نظر داشته باشیم، دو واقعیتی که تحلیل
روانکاوانه بر آن تأکید کرده است: او?ل اینکه تحریک مکانیکی باید به عنوان یکی از
سرچشمههای هیجان و تحریک جنسی شناخته شود و دوم اینکه بیماری دردناک و تبآلوده
تا آنجا که به درازا بکشد تأثیری قدرتمند بر توزیع لیبیدو میگذارد. بنابراین از یک سو
خشونت مکانیکی آسیب میتواند کم?یتی از هیجان جنسی را آزاد کند که با توجه به فقدان
آمادگی برای اضطراب میتواند آثار آسیبزا بر جای گذارد؛ اما از سویی دیگر جراحت فیزیکی
همزمان با طلب هایپرکتکسیس خودشیفته اندام مجروح میتواند فزونی هیجان را مقی?د سازد.
این امر به خوبی بازشناختهشده است  هرچند نظریه لیبیدو هنوز از این واقعیت به اندازه
کافی استفاده نکرده است  که چنان اختلالهای جدی در توزیع لیبیدو مثلاً در مالیخولیا با
وقوع بیماری اندامی دیگری موقتاً به پایان میرسد و در واقع حتی وضعیت کاملاً پیشرفته
اسکیزوفرنی در این اوضاع و احوال میتواند به طور موقت تسکین یابد.
5
اگر لایه قشریی که محرکات را دریافت میکند فاقد هرگونه سپر محافظ در برابر
هیجاناتی باشد که از درون میآید، باید این نتیجه را به بار آورد که انتقال محرکات درونی از
حیث اهمیت اقتصادی برترند و اغلب باعث اختلالهایی اقتصادی میشوند که با روانرنجوری
آسیبزا مقایسهپذیر است. غنیترین سرچشمه این هیجان درونی همانی است که ما آن را به
ارگانیسم توصیف کردیم  نمایندگان تمامی نیروهایی که سرمنشأشان در « غرایز » عنوان
درون بدن است و به دستگاه ذهنی انتقال مییابند  که در عین حال مهمترین و مبهمترین
عنصر در تحقیقات روانشناسی است.
شاید زیاد عجولانه نباشد که فرض کنیم که تکانههایی که از غرایز سرچشمه میگیرند به
نوع فرایندهای عصبی مقی?د تعلق ندارند بلکه به فرایندهای آزادانه متحرکی
تعلق دارند که درصدد تخلیهاند. آن بخشی از این فرایند که ما آن را (freely mobile)
حاصل آمده است. (dream-work) بهتر میشناسیم، از مطالعات ما درباره کارکرد روءیا
در آنجا ما کشف کردیم که فرایندها در نظامهای ناخودآگاه اساساً با آنهایی که در نظامهای
وجود دارد متفاوت است. کتکسیس در ناخودآگاه (preconscious) ( (پیشآگاه یا آگاه
میتواند به سهولت و به تمامی انتقال یابد و جابهجا شود و تلخیص گردد. به هر تقدیر، چنان
رفتاری اگر به مواد و مصالح پیشآگاه به کار بسته شود، میتواند فقط نتایجی نامعتبر به بار
آورد؛ و این امر مبی?ن ویژگیهای آشنایی است که روءیاهای آشکار نشان میدهند، آن هم بعد
از آنکه بازماندههای پیشآگاهانه روز قبل مطابق با قوانینی که در ناخودآگاه عمل میکنند
حلاّجی شدند. من نوع فرایندی را که در ناخودآگاه یافت میشود به عنوان فرایند روانی
قرار دارد، فرایندی که در زندگی زمان « ثانویه » توصیف کردهام که در تضاد با فرایند « اولیه »
بیداری عادی ما وجود دارد. از آنجا که تمامی تکانههای غریزی، نقطه تأثیرگذاریشان
نظامهای ناخودآگاه است، سخن چندان بدیعی نگفتهایم اگر مدعی شویم که آنها از فرایند
اولیه تبعیت میکنند. مجدداً به سهولت میتوان فرایند روانی اولیه را با کتکسیس آزادانه
متحرک? بروئر یکی بدانیم و فرایند ثانویه را با تغییراتی که در کتکسیس مقی?د یا نیروبخش
او رخ میدهد. اگر اینگونه باشد، وظیفه لایههای بالای دستگاه ذهنی است که (tonic)
هیجانات غریزی را که به فرایند اولیه میرسند مقی?د سازند. شکست در رسیدن به این تقید
باعث اختلالی میشود که شبیه روانرنجوری آسیبزاست؛ و فقط زمانی که مقی?د کردن تکمیل
شد، زمینه برای سلطه اصل لذّت (و شکل تعدیلشده آن یعنی اصل واقعیت) فراهم میشود تا
بدون مانع و رادعی به پیش روند. تا آن هنگام وظیفه دیگرِ دستگاه ذهنی یعنی وظیفه مهار یا
مقی?د ساختن هیجانات ارجحیت خواهد داشت  اما واقعاً نه در تقابل با اصل لذّت، بلکه
مستقل از آن و تا درجهای بدون توجه به آن.
تجلیات اجبار به تکرار (که ما آن را، آنچنان که در فعالیتهای اولیه زندگی ذهنی دوران
طفولیت و همچنین آن چنان که در میان رخدادهای معالجه روانکاوانه رخ میدهد، شرح
دادیم) تا درجه بسیاری، خصوصیتی غریزی را آشکار میسازد، و زمانی که آنها در تقابل با
در کار است. در « اهریمنی » اصل لذّت عمل میکنند چنین وانمود میکنند که نوعی نیروی
مورد بازی کودکان به نظر میرسد که طبق مشاهدات ما کودکان تجارب غیر لذّتبخش را به
این دلیل مضاعف تکرار میکنند که بتوانند با شرکت فعالانه در نقشی مهم مهارتی تمام و
کمال یابند تا با تجربه کردن آن به شکلی منفعلانه. هر تکرار تازهای به نظر میرسد سلطهای
را که آنها در جستجوی آناند قوت بخشد. برای کودکان هرگز تجارب لذّتبخش به اندازه
کافی تکرار نمیشود، و آنها در اصرار خود بر اینکه تکرار باید عیناً صورت گیرد یکدنده و
لجوج هستند. این نشانه خاص بعداً ناپدید میشود. اگر لطیفهای برای دومینبار شنیده شود
تقریباً هیچ تأثیری بر جای نمیگذارد؛ نمایش هرگز آن تصور عظیمی را که در بار اول ایجاد
کرده است در بار دوم ایجاد نمیکند؛ در واقع به سختی ممکن است فرد بزرگسالی را واداشت
که از خواندن کتابی که بسیار لذّت برده است آن را بلافاصله دوباره بخواند. نو بودن همیشه
شرط لذّت بردن است. اما کودکان هرگز از درخواست خود از بزرگسالان برای تکرار بازیای
که به او نشان دادهاند یا با آنها بازی کردهاند خسته نمیشوند، تا اینکه آنها نیز از ادامه دادن
خسته شوند. و اگر به کودکی قصه قشنگی گفته شود، او اصرار خواهد کرد که آن قصه را
بارها و بارها بشنود تا قصه جدیدی را؛ و او بیامان تصریح خواهد کرد که این تکرار باید با
همان نسخه اولیه یکی باشد و هر تغییری را جرمی تلقی خواهد کرد و آن را تصحیح خواهد
کرد  هرچند این تغییرات ممکن است به این امید انجام گیرد که تحسین تازهای برانگیزد.
هیچیک از اینها با اصل لذّت تضاد ندارد؛ تکرار  تجربه مجدد چیزی اینهمان  آشکارا و
فینفسه منبع لذّت است. برعکس در مورد کسی که مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد، اجبار
به طور آشکارا اصل لذّت را به هر طریق نادیده ،« انتقال » به تکرار وقایع دوران کودکیاش در
میانگارد. بیمار به شیوهای کاملاً کودکانه رفتار میکند و بنابراین به ما نشان میدهد که رد?
پاهای خاطره سرکوبشده تجربههای اولیه او در حالتی مقی?د در او حضور ندارند و در واقع به
تعبیری قادر به تبعیت از فرایند ثانویه نیستند. افزون بر این آنها توانایی خود برای شکل دادن
به تصور و خیالی آرزومندانه را که در خواب ظاهر میشود  و بازماندههای روز قبل آن را
همراهی میکنند  مدیون واقعیت? مقی?د نیستند. ما همین اجبار به تکرار را مکرراً در جریان
معالجه خود به عنوان سد و مانعی مییابیم، یعنی زمانی که در پایان تحلیل تلاش میکنیم تا
بیمار را ترغیب کنیم که خود را کاملاً از پزشک خود جدا سازد. همچنین میتوان فرض کرد
که زمانی که کسانی که با تجزیه و تحلیل ناآشنا هستند ترسی مبهم احساس میکنند
ترسی از بیدار کردن چیزی که آنها احساس میکنند بهتر است خفته باقی بماند  آنچه آنها


+ چقد با دوستی های خیابانی موافقید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ