سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 26258
کل یادداشتها ها : 23
خبر مایه

موسیقی


عزای دشمن درعزای اهل بیت
عزا داری بهانه ای است تا درکیستی بزرگان دین وچرای سیره شان بیاندیشیم .سپر والا شدن نشانه ای است؛تا غایت ولایت پذیری را بفهمیم "استخوان در گلو و خار در چشم"کنایه است تا صبر در عمل وتکلیف را بیاموزیم .
وام فاطمیه که بهانه ای شد برای یک یاد اوری :علما و مراجع تقلی؛بارها درمورد چگونگی عزاداری ومداحی برای اهل بیت پیامبر(صلوات اله علیه واله)بیاناتی ذاشته  وهشدارهای داده اند. دشمن شناسی شعائر مذهبی است که نگاه م از همین منظر خواهد بود.طبعی است که برای مقابله باتهدید،باید عامل تهدی را خوب بشناسیم وبه اصطلاح،برنامه خوانی کنیم.
اینکه اسلام،به دلیل ویژگی های ضذ فسادی(به معنای اعم کلمه)والبته ذاته خود،مورد غضب بسیاری،در طول این 14قزن قرار گرفته است؛تاریخ گواه خوبی است. اما به واقع وظیفه ما چیست؟شاید نمونه های ازبرنامه های دشمن،برای ضربه به اسلام وتشیع که در ادامه می اید مارا در راهی که بدان مکلف شده ایم جدی تر کند.

<<دعوای رایس ورامسفلد(1)
در سالهای پایانی ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش،در جلسه اظهاراتی از سوی دونال رامسفلد(وزیر وقت دفاع امریکا)کاندلیزارایس(وزیر وقت امور خارجه امریکا)بیان میشود که بسیار جالب توجه است.رامسفلد بابیش از 55پایگاه نظامی بزگ تا دندان مسلح امریکا و متحداننش که به مانند حلقه ای ایران  رادر بر گرفته اند  گزینه نظامی راپیشنهاد میکند؛که با واکنش رایس مواجه میشود. رایس با استناد به گزارش7تیم اطلاعاتی اعزامی امریکا به ایران برای برسی علل استواری 30ساله مردم ایران گزینه نظامی را ناموفق میداند.
وی با اشاره به شخصی با نام حسین ،که نوه پیامبر شعیان است می افزاید.1400سال پیش او با حداقلی از نیرو وخانواد خود در برابر انبوهی از دشمن،شجاعت و ایثار گری نشان داده است واینها(مردم ایران) به تأسی از نوه پیامبرشان در مقابل ما ایستادگی می کنند. ما همه طراحی ها را انجام میدهیم؛با یک محرم وعاشورا،70ملیون سیاه پوش میشوند. کاندلیزا رایس در ادامه،دو جایگاه سخنران ومداح در هیت های مذهبی را به عنوان اصلی ترین عوامل انتقال وانتشار این عقایید به مردم،معرفی میکند.وی هدف ایالات متحده را تخریب چهرها وبه تبع ان ،جایگاه سخنران ومداح تعیین میکند.
سال پیش ازاین،برای تعدادی ازمداحان اهل بیت(ع)حواشی ای  ایجاد شد که تا مدتها به خبر مهم روزنامه ها وخصوصأ نشریات زرد بدل گشت.
جالب است که یکی از این مداحان که فرد مشهوری است پس از حادثه،دستگیر می شود وبعد از بررسیهای اطلاعاتی؛سر نخ ماجرا با چند واسطه به سرویسهای اطلاعاتی((ام16))می رسد.
هر چند بعد از این حادثه با توجیه بعضی مداحان و سخنرانان مشهور در خطر وصاحب تریبون؛در صدا و سیما توسط نهادهای اطلاعاتی کشور؛جلوی اسیبهای بعدی تا حدود زیادی گرفته شد اما هر کدام از این حواث ناگوار ضربه ای چند؛بر هیبت تزلزل ناپذیر عزای اهل بیت(ع)خواهد بود وبه هر جهت افرادی از جامعه را سست خواهد کرد.
اما گام بعدی؛تغییر رذائقه مستمع بود که با تغییر ملودی مداحی ها پیش رفت.
بعضی مداحان از ملودی های مبتذل وسخیف در مداحی های خود استفاده کردند.
سبک های از مداحی به وجود امد که نتیجه ای جز حضور جمعی از جوانان در زمانی مشخص در هیئات نداشت.
اگر تا چندی پیش؛شرکت در عزاداری تا مدتی نفس انسان را تحت تأثیر خود قرار میداد و بیمه می کرد حالا قبحی ندارد اگر پس از عزاداری؛گناهان کلامی و رفتاری معمول جامعه را انجام دهی.
یک نکته در این جا حائز اهمیت است؛بزرگان مداحی وسخنوری تأکید دارند که ابتدا از مناقب حضرات معصومین(ع)یادی انجام پذیرد و پس از ان به روضه خوانی و سینه زنی پرداخته شود.
سیره و منش این بزرگواران باعث اگاهی والبته ارادت قلبی بیشتر شنونده خواهد شد.
در چنین شرایطی،شور به صورت خود به خودی ایجاد میشود.
متأسفانه بعضی هیئت ها حتی سخنران را از برنامه جلسات عزاداری حذف کردند.
بازگویی روایات و احادیث سست و بی پایه؛تمرکز و شور،و دادن شعار شور،شعور را به همراه دارد،پافشاری قمه زنی در ملأعام بر خلاف توصیه مراجع عظام تقلید؛سعی در انحراف تبری وتقلیل جایگاه ان به توهین به مقدسات دیگر مذاهب اسلامی باز هم بر خلاف تأکید علمای بزرگ مبنی بر پرهیز ار رفتار وگفتارتفرقه افکنانه بین مذاهب اسلامی؛القای جدای دین از سیاست به طور خاص از جانب انجمن منحرف حجتیه؛تنها تعدادی از اختلالات مشهود در عزاداری ها است که به سبب کم توجهی ما به تلاش های شبانه روزی دشمن برای ضربه زدن به اسلام وصفوف مسلمین به وجود امده است .
<<مصاحبه دکتر برانت معاون سابق  سازمان(سی ای آ)
مایکل برانت از کار شناسان بر جسته دفترشیعه شناسی سازمان سیاه ومعاون باب وودوارد ازمقامات سابق سیاه بوده است.
وی حدود10سال پیش مصاحبه ای انجام داد که  در کتابی باعنوان ((طرح تفرقه ومنزوی کردن دین))در امریکا به چاپ رسید.
گفتنی است،سازمان سیاه در اقدامی هدف مند،به فیلتر کردن مطالب بیان شده ازسوی این کارشناس سابق خود مبادرت کرد.
به طوری که یافتن مطالب مصاحبه وی ذر شبکه جهانی اینترنت که غرب مدعی جریان ازاداطلاعات در ان است،بیسار دشوار مینمایاند وبا جستجوهای گسترده وسنجیده در این خصوص تنها میتوان مطالبی را به صورت پراکنده یافت.
متن زیر ترجمه بخشی از مصاحبه که ان را تقدیم خواننده گان محترم میکنیم((عالم اسلام از قرنها پیش تحت سلطه دولتهای غربی بوده است؛گرچه در قرن گذشته اکثر کشور های اسلامی مستقل شده اند.اما فرهنگ غرب بر سیاست تعلیم وفرهنگ انها مسلط بوده است.
به ویژه  انکه نظام سیاسی واقتصادی این کشورها توسط ما کنترل شده ومیشود.اکثر این کشورها پس از استقلال توجهی به تمدن وفرهنگ اصیل خود نکرده اند وبا همان فرهنگ ونظام وارداتی غرب جامعه خود را به پیش برداند درسال1979که انقلاب اسلامی ایران به وجود امد وبه مخالفت باسیاست های ما برخواست،ابتدا خیال کردیم که این حرکت نتیجه وانعکاس طبیعی سیاست های غلط وناقص وفشارخفقان شاه ایران بوده است وعناصر مذهبی ازاین خستگی ودلزدگی توده مردم دارند بهره میگیرند وما میتوانیم بعد از برکناری شاه ایران افراد مورد نظر خود را روی کار اوریم وسیاست های خود را تداوم دهیم.
پس از گذشت دوسه سال اول با گروگان گیری،حادثه طبس ورشد روز افزون انقلاب واثار ان در کشورهای از جمله لبنان،عراق،کویت،بحرین وپاکستان؛مقامات بلندپایه سیاه بر این باور شدندکه انقلاب ایران فقط نتیجه وانعکاس طبیعی سیاست های شاه نبوده است؛بلکه عوامل وحقایق دیگری نیز وجود داردکه محکم ترین انها،یکی جمع بین رهبری سیاسی ایران ومرجعیت مذهبی است ودیگر شهادت(امام)حسین،نوه پیامبراسلام در1400سال گذشته،که شیعه از قرنها پیش با اقامه عزاداری وذکر مصیبت،با غم واندوه ان را زنده نگه داشته است همین دو فاز است که شیعه را از بقیه جامع،فعال تر و پر جنبجوش تر ساخته است ودر گرد همای بزرگ مقامات سیاه تصویب شدکه برای مطالعه اسلام شیعی وبرنامه ریزی وکار روی این پروژه،شعبه جداگانه مستقلی تاسیس شده و با یک بودجه 40میلیون دلاری پروژاغاز به کارکند
1-جمع اوری اطلاعات
2-اهداف کوتاه مدت <تبلیغات علیه شیعه وراه اندازی اشوب های بزرگ شیعه وسنی وایجاد اختلاف بین انها،تا توجه انها به امریکا وبرنامه هایش نباشد>
3-اهداف دراز مدت<در مرحله اول محققین وکارشناسان به تمام جهان اعزام شدند،پایان نامه دکترا خود راحول محور های زیر به پایان رساندند>
الف<کدام مناطق جهان شیعه هستند وچه قدر؟حالات وروحیات انها واداب معاشرت وعقاید انها واختلاف هایی که باهم دارند چیست؟
ب<تضاد های داخلی شیعیان را چگونه میتوان تحریک کرد؟
ج<اختلاف بین شیعه وسنی را چگونه می توان دامن زد؟
دکتر مایکل برانت میگوید؟بعد از نظر سنجی های اولیه وجمع اوری اطلاعات ومطالب زیر دست پیدا کردیم.
1-مرجعیت شیعه سرچشمه اصلی قدرت شیعه است که با پا فشاری بر اصول وبا عقایدمحکم ازدین وتفکرات شیعه دفا ع میکند.در تاریخطولانی گذشتع هیچ گاه باحاکم غیره اسلامی بیعت نکرده اند.
با فتوای یک مرجع وقت-ایت اله شیرازی-انگلیس نتوانست وارد ایران شود.در عراق،صدام باتمام توان وسعی خود نتوانست مرکز علمی شیعه وحوزه نجف راباخود همراه کند و مجبور به بستن ان شد در حالی که مراکز علمی در جهان همیشه با حاکمان وقت هراهی کرده ان.
در قم،مرکز ایران هم،مرجعیت،تخت شاهنشاهی را برچید و با ابر قدرت امریکا نبرد کرد.
در لبنان نهضت ایت اله موسی صدر،ارتش های انگلیس،فرانسه و اسرائیل را مجبور به فرار از لبنان کرد بعد از به وجود امدن اسرائیل،بزرگترین مزاحمت برای ما به شکل و نام حزب اله به وجود امد.
از همین چیزها و قضایا به این نتیجه رسیدیم که برخورد مستقیم ورودر رو با شیعه ضرر زیاد وامکان پیروزی کم دارد لذا باید پشت پرده کار کرد وبی جای اصل قدیم انگلیسی ها که((تفرقه بیندازید وحکومت کنید))،اصل دیگر((تفرقه بیندازید ونابود کنید))را پیش گرفت.
مایکل برانت خلاصه اهداف دراز مدت را این چنین ذکر میکند/افرادی را که با شیعه اختلاف نظر دارند باید علیه شیعه منظم و مستحکم کرد.شیعه کفر شیعه ها را گسترش داد؛وانها را با تبلیغات منفی از جوامع جدا کرد.
باید مطالب نفرت انگیز علیه انها نوشته شود و افراد کم سواد و بی سواد علیه شیعه تقویت شوند.یک جبهه تمام عیار برای مقابله با مرجعیت شیعه ایجاد شود،تا بعنوان ستون پنجم،سیمای شیعه را مسخ کنند.در همین رابطه دکتر مایکل برانت میگوید/در مراسم عزاداری که مردم به یاد واقعه کربلا جمع میشوند،یک نفر سخنرانی میکند و واقعه کربلا را بیان مینماید.مستمعان گوش میدهند و بعد از ان طبقه جوان سینه زنی میکنند.
این سخنرانی واین مستمعین برای ما مهمتر هستند.زیر از همین عزاداری ها ومجالس در شیعه ها جوش وخروش وانگیزه بزرگ جنگ با باطل به خاطر حق به وجود می اید.
لذا ما از بودجه خود ده ها میلیون دلار برای به دست گرفتن سخنران ها ومستعمین اختصاص دادیم تا در مرحله اول توسط افرادی از خودشان((که هم پول پرست هستند و عقایدشان سست است وهم خواستار کسب شهرت وصاحب نفوذ مؤثرند))در عزا داری ها عرضه کنیم.
وی در مورد کارهای که باید انجام داد می افزاید//1-به وجود اوردن ویا سرپرستی مداحان(کسانی که از انها به عقاید شیعه معرف ندارند).
2-اضافه کردن سنت های نادرست و بدعت در عزاداری و ترویج رسم های که با عقاید شیعه منافلت دارد.
3- مطرح شدن سیمای عزاداری درجامعه،به گونه ای که شیعه یک گروه جاهل و توهم پرست معرفی شود،که عزاداری انها از محرم موجب مزاحمت و اذیت مردم میشود.
4-کمک مالی به افرادی که بتوانند با نوشته ها و اثار خود عقاید و مراکز شیعه را هدف قرار دهند،بنیان های شیعه را منهدم کنند و اعتقادات شیعه را ساخته و پردخته مراجع و علمای شیعه قلمداد کنند.
برای تشریح و اجرایی این گونه برنامه ها باید پول های هنگفت خرج شود و مداحان به خوبی تشویق شوند،تا شیعه-که مذهبی با منطق  قوی است -تبدیل به یک مذهب وتفکر درویشی محض شود واز درون پوک و تو خالی.همین کارها در بین مردم نفرت را به وجود می اورد و تفرقه و چند دستگی گسترش میابد.
5-مطالب تحقیقی علیه مرجعیت جمع شود؛انگاه این مطالب که توسط نویسندگان پول پرست و بی نام نوشته شده است،با هزینه های فراوان چاپ ونشر توضیح شود و بین مداحان و عوام شیعه،این مطالب ساختگی پخش شده و با این حرکت تا سال2010 میلادی،بحث مرجعیت به عنوان محور شیعه برچیده شود. و جمعیتی که تا به امروز مانع اصلی راه دولت مردان بوده است، به دست خود شیعیان نابود شود.
در اخر دکتر مایکل میگوید:از این برنامه ها بعضی پیاده شده و بعضی دیگر در حال اجرا است و مقداری از برنامه ها نیز در ایند عملی خواهد شد
گرد اورنده: خلیل پوراسماعیل


  

عزای دشمن درعزای اهل بیت
عزا داری بهانه ای است تا درکیستی بزرگان دین وچرای سیره شان بیاندیشیم .سپر والا شدن نشانه ای است؛تا غایت ولایت پذیری را بفهمیم "استخوان در گلو و خار در چشم"کنایه است تا صبر در عمل وتکلیف را بیاموزیم .
وام فاطمیه که بهانه ای شد برای یک یاد اوری :علما و مراجع تقلی؛بارها درمورد چگونگی عزاداری ومداحی برای اهل بیت پیامبر(صلوات اله علیه واله)بیاناتی ذاشته  وهشدارهای داده اند. دشمن شناسی شعائر مذهبی است که نگاه م از همین منظر خواهد بود.طبعی است که برای مقابله باتهدید،باید عامل تهدی را خوب بشناسیم وبه اصطلاح،برنامه خوانی کنیم.
اینکه اسلام،به دلیل ویژگی های ضذ فسادی(به معنای اعم کلمه)والبته ذاته خود،مورد غضب بسیاری،در طول این 14قزن قرار گرفته است؛تاریخ گواه خوبی است. اما به واقع وظیفه ما چیست؟شاید نمونه های ازبرنامه های دشمن،برای ضربه به اسلام وتشیع که در ادامه می اید مارا در راهی که بدان مکلف شده ایم جدی تر کند.

<<دعوای رایس ورامسفلد(1)
در سالهای پایانی ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش،در جلسه اظهاراتی از سوی دونال رامسفلد(وزیر وقت دفاع امریکا)کاندلیزارایس(وزیر وقت امور خارجه امریکا)بیان میشود که بسیار جالب توجه است.رامسفلد بابیش از 55پایگاه نظامی بزگ تا دندان مسلح امریکا و متحداننش که به مانند حلقه ای ایران  رادر بر گرفته اند  گزینه نظامی راپیشنهاد میکند؛که با واکنش رایس مواجه میشود. رایس با استناد به گزارش7تیم اطلاعاتی اعزامی امریکا به ایران برای برسی علل استواری 30ساله مردم ایران گزینه نظامی را ناموفق میداند.
وی با اشاره به شخصی با نام حسین ،که نوه پیامبر شعیان است می افزاید.1400سال پیش او با حداقلی از نیرو وخانواد خود در برابر انبوهی از دشمن،شجاعت و ایثار گری نشان داده است واینها(مردم ایران) به تأسی از نوه پیامبرشان در مقابل ما ایستادگی می کنند. ما همه طراحی ها را انجام میدهیم؛با یک محرم وعاشورا،70ملیون سیاه پوش میشوند. کاندلیزا رایس در ادامه،دو جایگاه سخنران ومداح در هیت های مذهبی را به عنوان اصلی ترین عوامل انتقال وانتشار این عقایید به مردم،معرفی میکند.وی هدف ایالات متحده را تخریب چهرها وبه تبع ان ،جایگاه سخنران ومداح تعیین میکند.
سال پیش ازاین،برای تعدادی ازمداحان اهل بیت(ع)حواشی ای  ایجاد شد که تا مدتها به خبر مهم روزنامه ها وخصوصأ نشریات زرد بدل گشت.
جالب است که یکی از این مداحان که فرد مشهوری است پس از حادثه،دستگیر می شود وبعد از بررسیهای اطلاعاتی؛سر نخ ماجرا با چند واسطه به سرویسهای اطلاعاتی((ام16))می رسد.
هر چند بعد از این حادثه با توجیه بعضی مداحان و سخنرانان مشهور در خطر وصاحب تریبون؛در صدا و سیما توسط نهادهای اطلاعاتی کشور؛جلوی اسیبهای بعدی تا حدود زیادی گرفته شد اما هر کدام از این حواث ناگوار ضربه ای چند؛بر هیبت تزلزل ناپذیر عزای اهل بیت(ع)خواهد بود وبه هر جهت افرادی از جامعه را سست خواهد کرد.
اما گام بعدی؛تغییر رذائقه مستمع بود که با تغییر ملودی مداحی ها پیش رفت.
بعضی مداحان از ملودی های مبتذل وسخیف در مداحی های خود استفاده کردند.
سبک های از مداحی به وجود امد که نتیجه ای جز حضور جمعی از جوانان در زمانی مشخص در هیئات نداشت.
اگر تا چندی پیش؛شرکت در عزاداری تا مدتی نفس انسان را تحت تأثیر خود قرار میداد و بیمه می کرد حالا قبحی ندارد اگر پس از عزاداری؛گناهان کلامی و رفتاری معمول جامعه را انجام دهی.
یک نکته در این جا حائز اهمیت است؛بزرگان مداحی وسخنوری تأکید دارند که ابتدا از مناقب حضرات معصومین(ع)یادی انجام پذیرد و پس از ان به روضه خوانی و سینه زنی پرداخته شود.
سیره و منش این بزرگواران باعث اگاهی والبته ارادت قلبی بیشتر شنونده خواهد شد.
در چنین شرایطی،شور به صورت خود به خودی ایجاد میشود.
متأسفانه بعضی هیئت ها حتی سخنران را از برنامه جلسات عزاداری حذف کردند.
بازگویی روایات و احادیث سست و بی پایه؛تمرکز و شور،و دادن شعار شور،شعور را به همراه دارد،پافشاری قمه زنی در ملأعام بر خلاف توصیه مراجع عظام تقلید؛سعی در انحراف تبری وتقلیل جایگاه ان به توهین به مقدسات دیگر مذاهب اسلامی باز هم بر خلاف تأکید علمای بزرگ مبنی بر پرهیز ار رفتار وگفتارتفرقه افکنانه بین مذاهب اسلامی؛القای جدای دین از سیاست به طور خاص از جانب انجمن منحرف حجتیه؛تنها تعدادی از اختلالات مشهود در عزاداری ها است که به سبب کم توجهی ما به تلاش های شبانه روزی دشمن برای ضربه زدن به اسلام وصفوف مسلمین به وجود امده است .
<<مصاحبه دکتر برانت معاون سابق  سازمان(سی ای آ)
مایکل برانت از کار شناسان بر جسته دفترشیعه شناسی سازمان سیاه ومعاون باب وودوارد ازمقامات سابق سیاه بوده است.
وی حدود10سال پیش مصاحبه ای انجام داد که  در کتابی باعنوان ((طرح تفرقه ومنزوی کردن دین))در امریکا به چاپ رسید.
گفتنی است،سازمان سیاه در اقدامی هدف مند،به فیلتر کردن مطالب بیان شده ازسوی این کارشناس سابق خود مبادرت کرد.
به طوری که یافتن مطالب مصاحبه وی ذر شبکه جهانی اینترنت که غرب مدعی جریان ازاداطلاعات در ان است،بیسار دشوار مینمایاند وبا جستجوهای گسترده وسنجیده در این خصوص تنها میتوان مطالبی را به صورت پراکنده یافت.
متن زیر ترجمه بخشی از مصاحبه که ان را تقدیم خواننده گان محترم میکنیم((عالم اسلام از قرنها پیش تحت سلطه دولتهای غربی بوده است؛گرچه در قرن گذشته اکثر کشور های اسلامی مستقل شده اند.اما فرهنگ غرب بر سیاست تعلیم وفرهنگ انها مسلط بوده است.
به ویژه  انکه نظام سیاسی واقتصادی این کشورها توسط ما کنترل شده ومیشود.اکثر این کشورها پس از استقلال توجهی به تمدن وفرهنگ اصیل خود نکرده اند وبا همان فرهنگ ونظام وارداتی غرب جامعه خود را به پیش برداند درسال1979که انقلاب اسلامی ایران به وجود امد وبه مخالفت باسیاست های ما برخواست،ابتدا خیال کردیم که این حرکت نتیجه وانعکاس طبیعی سیاست های غلط وناقص وفشارخفقان شاه ایران بوده است وعناصر مذهبی ازاین خستگی ودلزدگی توده مردم دارند بهره میگیرند وما میتوانیم بعد از برکناری شاه ایران افراد مورد نظر خود را روی کار اوریم وسیاست های خود را تداوم دهیم.
پس از گذشت دوسه سال اول با گروگان گیری،حادثه طبس ورشد روز افزون انقلاب واثار ان در کشورهای از جمله لبنان،عراق،کویت،بحرین وپاکستان؛مقامات بلندپایه سیاه بر این باور شدندکه انقلاب ایران فقط نتیجه وانعکاس طبیعی سیاست های شاه نبوده است؛بلکه عوامل وحقایق دیگری نیز وجود داردکه محکم ترین انها،یکی جمع بین رهبری سیاسی ایران ومرجعیت مذهبی است ودیگر شهادت(امام)حسین،نوه پیامبراسلام در1400سال گذشته،که شیعه از قرنها پیش با اقامه عزاداری وذکر مصیبت،با غم واندوه ان را زنده نگه داشته است همین دو فاز است که شیعه را از بقیه جامع،فعال تر و پر جنبجوش تر ساخته است ودر گرد همای بزرگ مقامات سیاه تصویب شدکه برای مطالعه اسلام شیعی وبرنامه ریزی وکار روی این پروژه،شعبه جداگانه مستقلی تاسیس شده و با یک بودجه 40میلیون دلاری پروژاغاز به کارکند
1-جمع اوری اطلاعات
2-اهداف کوتاه مدت <تبلیغات علیه شیعه وراه اندازی اشوب های بزرگ شیعه وسنی وایجاد اختلاف بین انها،تا توجه انها به امریکا وبرنامه هایش نباشد>
3-اهداف دراز مدت<در مرحله اول محققین وکارشناسان به تمام جهان اعزام شدند،پایان نامه دکترا خود راحول محور های زیر به پایان رساندند>
الف<کدام مناطق جهان شیعه هستند وچه قدر؟حالات وروحیات انها واداب معاشرت وعقاید انها واختلاف هایی که باهم دارند چیست؟
ب<تضاد های داخلی شیعیان را چگونه میتوان تحریک کرد؟
ج<اختلاف بین شیعه وسنی را چگونه می توان دامن زد؟
دکتر مایکل برانت میگوید؟بعد از نظر سنجی های اولیه وجمع اوری اطلاعات ومطالب زیر دست پیدا کردیم.
1-مرجعیت شیعه سرچشمه اصلی قدرت شیعه است که با پا فشاری بر اصول وبا عقایدمحکم ازدین وتفکرات شیعه دفا ع میکند.در تاریخطولانی گذشتع هیچ گاه باحاکم غیره اسلامی بیعت نکرده اند.
با فتوای یک مرجع وقت-ایت اله شیرازی-انگلیس نتوانست وارد ایران شود.در عراق،صدام باتمام توان وسعی خود نتوانست مرکز علمی شیعه وحوزه نجف راباخود همراه کند و مجبور به بستن ان شد در حالی که مراکز علمی در جهان همیشه با حاکمان وقت هراهی کرده ان.
در قم،مرکز ایران هم،مرجعیت،تخت شاهنشاهی را برچید و با ابر قدرت امریکا نبرد کرد.
در لبنان نهضت ایت اله موسی صدر،ارتش های انگلیس،فرانسه و اسرائیل را مجبور به فرار از لبنان کرد بعد از به وجود امدن اسرائیل،بزرگترین مزاحمت برای ما به شکل و نام حزب اله به وجود امد.
از همین چیزها و قضایا به این نتیجه رسیدیم که برخورد مستقیم ورودر رو با شیعه ضرر زیاد وامکان پیروزی کم دارد لذا باید پشت پرده کار کرد وبی جای اصل قدیم انگلیسی ها که((تفرقه بیندازید وحکومت کنید))،اصل دیگر((تفرقه بیندازید ونابود کنید))را پیش گرفت.
مایکل برانت خلاصه اهداف دراز مدت را این چنین ذکر میکند/افرادی را که با شیعه اختلاف نظر دارند باید علیه شیعه منظم و مستحکم کرد.شیعه کفر شیعه ها را گسترش داد؛وانها را با تبلیغات منفی از جوامع جدا کرد.
باید مطالب نفرت انگیز علیه انها نوشته شود و افراد کم سواد و بی سواد علیه شیعه تقویت شوند.یک جبهه تمام عیار برای مقابله با مرجعیت شیعه ایجاد شود،تا بعنوان ستون پنجم،سیمای شیعه را مسخ کنند.در همین رابطه دکتر مایکل برانت میگوید/در مراسم عزاداری که مردم به یاد واقعه کربلا جمع میشوند،یک نفر سخنرانی میکند و واقعه کربلا را بیان مینماید.مستمعان گوش میدهند و بعد از ان طبقه جوان سینه زنی میکنند.
این سخنرانی واین مستمعین برای ما مهمتر هستند.زیر از همین عزاداری ها ومجالس در شیعه ها جوش وخروش وانگیزه بزرگ جنگ با باطل به خاطر حق به وجود می اید.
لذا ما از بودجه خود ده ها میلیون دلار برای به دست گرفتن سخنران ها ومستعمین اختصاص دادیم تا در مرحله اول توسط افرادی از خودشان((که هم پول پرست هستند و عقایدشان سست است وهم خواستار کسب شهرت وصاحب نفوذ مؤثرند))در عزا داری ها عرضه کنیم.
وی در مورد کارهای که باید انجام داد می افزاید//1-به وجود اوردن ویا سرپرستی مداحان(کسانی که از انها به عقاید شیعه معرف ندارند).
2-اضافه کردن سنت های نادرست و بدعت در عزاداری و ترویج رسم های که با عقاید شیعه منافلت دارد.
3- مطرح شدن سیمای عزاداری درجامعه،به گونه ای که شیعه یک گروه جاهل و توهم پرست معرفی شود،که عزاداری انها از محرم موجب مزاحمت و اذیت مردم میشود.
4-کمک مالی به افرادی که بتوانند با نوشته ها و اثار خود عقاید و مراکز شیعه را هدف قرار دهند،بنیان های شیعه را منهدم کنند و اعتقادات شیعه را ساخته و پردخته مراجع و علمای شیعه قلمداد کنند.
برای تشریح و اجرایی این گونه برنامه ها باید پول های هنگفت خرج شود و مداحان به خوبی تشویق شوند،تا شیعه-که مذهبی با منطق  قوی است -تبدیل به یک مذهب وتفکر درویشی محض شود واز درون پوک و تو خالی.همین کارها در بین مردم نفرت را به وجود می اورد و تفرقه و چند دستگی گسترش میابد.
5-مطالب تحقیقی علیه مرجعیت جمع شود؛انگاه این مطالب که توسط نویسندگان پول پرست و بی نام نوشته شده است،با هزینه های فراوان چاپ ونشر توضیح شود و بین مداحان و عوام شیعه،این مطالب ساختگی پخش شده و با این حرکت تا سال2010 میلادی،بحث مرجعیت به عنوان محور شیعه برچیده شود. و جمعیتی که تا به امروز مانع اصلی راه دولت مردان بوده است، به دست خود شیعیان نابود شود.
در اخر دکتر مایکل میگوید:از این برنامه ها بعضی پیاده شده و بعضی دیگر در حال اجرا است و مقداری از برنامه ها نیز در ایند عملی خواهد شد
گرد اورنده: خلیل پوراسماعیل
تاریخ:1392/6/31       


  

آگاهی یگانه خصوصیت بارزی نیست که ما به فرایندهایی که درون این سیستم هستند
منتسب میکنیم. بر مبنای بیشنهایی که از تجربه روانکاوی کسب کردهایم، فرض میگیریم
10 - بر طبق نظریه روانکاوانه، فعالیت ذهنی به دو صورت انجام میگیرد: یکی آگاه است و دیگری ناخودآگاه.
مینامد که منظور از آن نظام یا ساختاری Cs. را اغلب به اختصار (conscious) فروید فعالیت ذهنی آگاهانه
است که در آن فعالیت ذهنی آگاهانه که از فرایندهای ثانویه متابعت میکند رخ میدهد. [ م ]
است که فروید آن را نخستینبار در (the perceptual system) مخفف? نظام ادراکی pcpt 11 - نظام
یکی دانست. [ م ] Cs را با نظام آگاهانه یا pcpt تفسیر خواب تشریح کرد. او بعداً نظام
که تمامی فرایندهای تحریکی که در سایر نظامها رخ میدهد، رد? پاهایی دائمی در آنها به
جای میگذارد که بنیان خاطره را تشکیل میدهند، چنان رد? پا  خاطرههایی، با واقعیت? آگاه
شدن هیچ نوع سروکاری ندارند؛ در واقع آنها اغلب زمانی به نهایت قدرتمند و به نهایت
پابرجایند که فرایندهایی که آنها را بر جای گذاشتهاند همانهایی هستند که هرگز وارد آگاهی
نمیشوند. به هر تقدیر، باور کردن این امر سخت است که رد? پاهای دائمی تحریکاتی از این
نیز بر جای مانده باشد. اگر آنها مداوماً آگاهانه باقی بمانند، pcpt. Cs. قبیل در سیستم
خیلی زود محدودیتهایی برای قابلیت نظام جهت دریافت تحریکات تازه ایجاد میکنند. از
سوی دیگر اگر آنها ناخودآگاه باشند ما با مسأله تبیین وجود فرایندهای ناخودآگاه در نظامی
روبهرو میشویم که کارکردش در غیر این صورت با پدیده آگاهی همراهی میشود. ما به
اصطلاح با ارائه فرضیه خود که جریان آگاه شدن را به نظامی خاص نسبت میدهد، چیزی را
تغییر ندادهایم و چیزی را به دست نیاوردهایم. اگرچه این ملاحظات به طور مطلق قانعکننده
نیستند، معهذا ما را بدانسو میرانند که تردید کنیم که آگاه شدن و رد? پای  خاطره را پشت
سر گذاشتن، جریانهایی هستند که در درون یک نظام واحد با یکدیگر ناسازگارند. بنابراین
آگاهی حاصل میشود اما ، Cs. میتوانیم بگوییم که از جریان تحریکآمیز در درون سیستم
در آنجا رد? پایی دائمی بر جای نمیگذارد؛ اما آن تحریک به نظامهایی منتقل میشود که در
درون آن در کنارش قرار دارند و در درون آنهاست که رد?پاهای آن باقی میماند. من همین
خط فکری را در تصویر طرحگونهای ادامه دادم که در بخش گمانورزانه تفسیرخواب آوردهام.
این نکته را باید به خاطر سپرد که از سایر منابعِ سرمنشأ آگاهی اطلاع اندکی در دست است؛
بنابراین زمانی که ما گزاره آگاهی به جای رد? پا  خاطره ظاهر میشود را ارائه میکنیم، این
گزاره نیازمند تأمل میشود، آن هم در تمامی موارد و بر این مبنا که این گزاره با مضامینی
کاملاً درست ارائه شده است.
دارای مشخصات ویژهای (در تقابل با آنچه در سایر Cs. اگر چنین باشد، پس نظام
نظامهای روانی رخ میدهد) است، به گونهای که در درون آن، فرایندهای تحریکآمیز،
تغییری دائمی در عناصر آن بر جای نمیگذارند بلکه به اصطلاح در پدیده آگاه شدن به پایان
میرسند. استثنایی از این دست بر قاعدهای کلی، نیازمند آن است که با برخی عوامل که
منحصراً با یک سیستم منطبق میشوند تبیین شود. چنین عاملی که در سایر نظامها غایب
باشد، که بلاواسطه در جنب جهان خارجی .Cs است ممکن است موقعیت باز و بیحفاظ نظام
قرار میگیرد.
اجازه دهید ارگانیسم زندهای را در سادهترین صورت ممکنِ آن به عنوان ریزکیسهای
تصویر کنیم که در معرض تحریک است. (substance) تمایزنیافته از مادهای (vesicle)
در این صورت سطح این ریزکیسه در تماس با جهان خارجی قرار دارد، از وضعیتی که در آن
قرار دارد تفکیک میشود و به صورت ارگانی برای دریافت محرکات درمیآید. در واقع
جنینشناسی، با توجه به تواناییاش در تلخیص تاریخ تحول، عملاً به ما نشان میدهد که
نظام عصبیِ مرکزی از ا?کتودرم 12 نشأت گرفته است؛ ماده خاکستری قشر مغز به عنوان
مشتقی از لایه سطحی بدوی ارگانیسم باقی میماند و برخی از خصوصیتهای ماهوی آن را به
ارث میبرد. بنابراین به سهولت میتوان فرض کرد که در نتیجه تأثیر بلاوقفه محرکات
خارجی بر سطح ریزکیسه، ماده آن تا عمق خاصی به طور مداوم تعدیل میشود، به گونهای
که فرایندهای تحریکآمیز در قیاس با آنچه در لایههای عمیقتر میگذرد مسیر متفاوتی در
آماده » پیش میگیرند. بنابراین غشایی تشکیل میشود که دستآخر چنان با تحریک
که مناسبترین وضعیتهای ممکن را برای پذیرش محرکات عرضه میکند و قابلیت « میشود
این امر بدانمعناست که عناصر آن Cs. تعدیلات بعدی را از دست میدهد. از حیث سیستم
دیگر دچار تعدیلات دائمی بعدی بر اثر عبور هیجان نمیشوند، زیرا که آنها قبلاً در مورد
مسأله موردنظر تا بیشترین حد ممکن تعدیل یافتهاند. به هر وصف اینک آنان توانایی آن را
یافتهاند که آگاهی را ظاهر سازند. اندیشههای متعددی را میتوان ارائه کرد که هماینک از
حیث سرشت این تعدیلاتی که در جوهر و فرایند هیجانی صورت گرفته است نمیتوان آنها را
تصدیق کرد. میتوان این فرض را پیش کشید که هیجان در جریان گذار از عنصری به عنصر
دیگر باید بر مقاومت غلبه کند و کاهش مقاومتی که بدینسان به دست آمده است همان
را بر جای میگذارد. (facilitation) چیزی است که رد? پای دائمی هیجان یعنی تسهیل
مقاومتی از این نوع برای گذار از عنصری به عنصر دیگر، دیگر وجود Cs. بنابراین در نظام
ندارد. میتوان میان این تصویر و گفته بروئر نسبتی برقرار کرد، یعنی تمایزی که او میان
یکی از سه لایه جنینی است که منشأ پوست و سلسله اعصاب است. دو لایه دیگر ،ectoderm -12
عبارتاند از مزودرم و اندودرم. [ م ]
انرژی ساکن (یا مقی?د) و انرژی متحرک کتکتیک 13 در عناصر نظامهای روانی میگذارد؛ عناصر
حامل هیچ انرژی مقی?دی نیستند بلکه فقط حامل انرژیای هستند که میتواند .Cs نظام
آزادانه تخلیه شود. به هر تقدیر بهتر آن است که آدمی درباره این نکات تا حد امکان با احتیاط
سخن بگوید. با این همه، این تأملات و گمانورزیها ما را قادر میسازد که منشأ آگاهی را به
و با ویژگیهایی مرتبط سازیم که باید آنها را به جریانهایی Cs. طریقی با موقعیت نظام
هیجانی منتسب ساخت که درون آن رخ میدهد.
اما باید در مورد ریزکیسه زنده و لایه قشری گیرنده آن بیشتر سخن بگوییم. این بخش
کوچک از ماده زنده در میانه جهانی خارجی به حال تعلیق وجود دارد که آکنده از قدرتمندترین
انرژیهاست؛ و اگر سپر محافظی در برابر محرکات برای آن فراهم نشود، تحریکاتی که از این
انرژیها نشأت میگیرد میتواند آن را نابود کند. بنابراین او بدین طریق این سپر را فراهم
میکند: لایه بیرونی آن ساختی را از دست میدهد که مناسب ماده زنده است و تا درجاتی
غیرارگانیک میشود و بعد از آن به عنوان جوف یا غشایی ویژه عمل میکند که در برابر
محرکات مقاوم است. در نتیجه، انرژیهای جهان خارج فقط با بخشی از شدت اصلی خود
میتوانند به لایههای زیرین بعدی که هنوز زندهاند عبور کنند؛ و این لایهها در پس سپر
محافظ خود میتوانند خود را وقف گیرندگی شماری از محرکات کنند که اجازه یافتهاند به آن
برسند. لایه خارجی با مرگ خود تمامی لایههای ژرفتر را از سرنوشتی مشابه نجات میدهد
 مگر اینکه، به اصطلاح، محرکی که به آن میرسد چنان قوی باشد که لایه محافظ را
بشکند. حفاظت در برابر محرک یقیناً برای ارگانیسم زنده کارکرد مهمتری دارد تا گرفتن
محرک. سپر محافظ دارای مخزن انرژیای از آن خود است و بیش از هر چیز میکوشد تا
شیوههای خاص انتقال انرژی که در آن عمل میکند در برابر تأثیراتی محافظت کند که
انرژیهای عظیمی که در جهان خارج وجود دارند موجد آناند  تأثیراتی که متوجه تثبیت آنها
و بنابراین متوجه نابودی آنهاست. هدف عمده گرفتن محرک، کشف جهت و سرشت محرک
این واژه را مترجمان آثار انگلیسی فروید در برابر واژه آلمانی cathexis . مشتق از ،cathectic -13
که معنای لفظی آن سرمایهگذاری است جعل کردهاند. منظور فروید توصیف کم?یت انرژیای Besetzung
شبیه شارژ الکتریکی است که میتواند از ساختی به ساختی cathexis . است که در هر ساخت ذهنی وجود دارد
دیگر جابهجا شود مگر اینکه مقی?د شده باشد. همچنین آن را به نیروهایی نظامی تشبیه کردهاند که میتوان آنها
را از مواضعی به مواضعی دیگر انتقال داد. در فارسی به آن نیروگذاریِ روانی نیز گفتهاند. مترجم ترجیح داد که از
کلمه اصلی استفاده کند. [ م ]
خارجی است؛ و برای انجام این کار کافی است که نمونههای کوچکی از جهان خارج را بگیرد
و آن را به کمی?ات کوچک بدل کند و بیازماید. در ارگانیسمهای کاملاً تحول یافته، لایه
قشری گیرنده ریزکیسه سابق مدت زمانی طولانی است که به اعماقِ درون بدن پس نشسته
است، هرچند بخشهایی از آن در لایه رویی یعنی چسبیده به زیر سپر سراسری باقی مانده
است تا حائل محرک شود. اینها همان اندامهای حسی هستند که اساساً از دستگاهی برای
گرفتن آثار خاص معینی از تحریک، اما همچنین شامل ترتیبات خاصی هستند برای محافظت
بیشتر در برابر شمار فزون از حدی از تحریک و همچنین طرد انواع نامناسب محرکها. ویژگی
آنها این است که فقط با شمار بسیار اندکی از تحریکات خارجی سروکار دارند و فقط
نمونههایی از جهان خارجی را میگیرند. شاید آنها را بتوان با شاخکهایی مقایسه کرد که تمام
مدت به شیوهای آزمایشی به طرف جهان خارج پیشرفت میکنند و سپس از آن عقب
میکشند.
در اینجا سعی میکنم تا اندکی به موضوعی بپردازم که شایستگی بررسی تمام و کمال را
داراست. در نتیجه برخی کشفیات روانکاوانه، امروزه در موضعی قرار داریم که درباره این
اند. ما آموختهایم که « صور ضروری اندیشه » نظریه کانتی به بحث بپردازیم که زمان و مکان
این امر در وهله اول بدانمعناست که « . بیزماناند » فرایندهای ذهنی ناخودآگاه، فینفسه
آنها به شیوهای زمانمند نظم نیافتهاند و زمان به هیچ رو آنها را تغییر نمیدهد و ایده زمان
نمیتواند بر آنها به کار بسته شود. این مشخصات، مشخصاتی منفی هستند که فقط زمانی به
روشنی درک میشوند که مقایسهای میان آنها و فرایندهای ذهنی آگاهانه به عمل آید. از
pcpt. سوی دیگر، به نظر میرسد که ایده انتزاعی ما از زمان کاملاً از روش کارکرد نظام
نشأت گرفته باشد و باید با ادراک همان [ نظام ] از این روش کارکرد متناظر باشد. _Cs.
این نحوه عملکرد شاید مقو?م راه دیگری برای تمهید سپری در برابر محرکات باشد. من
آگاهم که این نکات باید بسیار مبهم به نظر آید، اما من باید خود را به این سرنخها محدود
کنم.
ما شرح دادیم که چگونه یاخته زنده به سپری در برابر محرکی از جهان خارج مجهز شد؛
و قبلاً نشان دادیم که لایه مغزی نزدیک به سپر باید به عنوان اندام گیرنده محرک از خارج
مبدل میشود، همچنین Cs. تفکیک یابد. به هر تقدیر این غشاء حساس که بعداً به نظام
هیجاناتی از درون میگیرد. وضعیت نظام در میان خارج و داخل و تفاوت میان وضعیتهایی که
بر گیرندگی هیجانات در دو مورد [ خارجی و داخلی ] حکمفرماست بر عملکرد نظام و
همچنین کل دستگاه ذهنی تأثیری قاطع دارد. در جهت خارج، از سیستم در برابر محرک
محافظت میشود و میزان هیجانی که بر آن وارد میشود فقط تأثیری کاهش یافته دارد. در
جهت داخل، چنان سپری وجود ندارد؛ هیجانات در لایههای عمیقتر به طور مستقیم و به
صورتی کاهشنایافته به داخل سیستم گسترش مییابند، آن هم تا آنجا که برخی از
خصوصیات آنها موجب پدید آمدن احساسات در مجموعههای لذّت  عدملذّت میشود. به هر
تقدیر، هیجاناتی که از درون میآیند در شدت خود و همچنین در سایر ابعاد کم?ی خود  و
شاید در وسعت خود  با روش کارکرد نظام، قدر مشترک بیشتری دارند تا تحریکاتی که از
جهان خارج به داخل سرازیر میشوند. این وضعیت دو نتیجه مشخص به بار میآورد. اول،
احساسات لذّت و عدملذّت (که شاخصی هستند برای آنچه در درون دستگاه رخ میدهد) بر
تمامی محرکهای خارجی سلطه مییابند. دوم، شیوه مخصوصی برای رویارویی با هرگونه
هیجانات داخلی به کار گرفته میشود که باعث افزایش شدید عدم لذّت میشوند؛ گرایشی
وجود دارد که با آنها به گونهای برخورد شود که گویی آنها نه از درون بلکه از برون عمل
میکنند، به گونهای که این امکان به وجود میآید که سپر را به عنوان ابزار دفاع در برابر آنها
است، مکانیسمی که (projection) به ضد محرک به کار گرفت. این امر منشأ فراافکنی
مقرّر است نقشی عظیم در به وجود آمدن فرایندهای آسیبشناسانه ایفا کند.
احساس میکنم که این ملاحظات اخیر ما را به فهم بهتر سلطه اصل لذّت رهنمون
میشود؛ اما تاکنون هیچ پرتوی بر مواردی افکنده نشده است که با این سلطه در تضادند.
بنابراین اجازه دهید که قدمی جلوتر رویم. ما هر هیجانی از خارج را که چنان قدرتمند باشد
توصیف میکنیم. به نظر من مفهوم آسیب « آسیبزا » ، که به سپر محافظ رخنه کند
ضرورتاً متضمن رابطهای از این نوع به علاوه شکاف در سدی است که در برابر (trauma)
محرکات کارآمد نیست. چنان رخدادی به عنوان آسیبی خارجی باید اختلالی در سطح وسیع
در کارکرد انرژی ارگانیسم به وجود آورد و هر نوع اقدام دفاعی ممکن را به جریان اندازد. در
عین حال اصل لذّت در همان زمان از کنش کنار گذاشته میشود. دیگر هیچ امکانی برای
جلوگیری از بمباران دستگاه ذهنی با شمار بسیاری از محرکها وجود ندارد، در اینجا مسأله
دیگری به وجود میآید  مسأله مهار میزان محرکهایی که به درون رخنه کردهاند و همچنین
مقی?د کردن آنها در معنای روانی کلمه، به گونهای که بتوان از دست آنها خلاصی یافت.
عدم لذت? خاصِ درد جسمانی احتمالاً نتیجه شکسته شدن سپر محافظ در منطقهای
محدود است. بنابراین سیلان مداومی از هیجانات از بخش پیرامون متوجه دستگاه مرکزی
مغز میشود. معمولاً چنین امری فقط از درون دستگاه نشأت میگیرد. از ذهن انتظار داریم
که چگونه به این تهاجم واکنش نشان دهد؟ انرژی کتکتیک از تمامی جهات فراخوانده میشود
« ضدکتکسیسی » . تا میزان بسندهای از آن در حول و حوش شکاف فراهم شود
در سطح وسیع جمع میگردد و به نفع آن سایر نظامهای روانی ضعیف (anticathexis)
میگردد، به گونهای که کارکردهای روانی باقیمانده به طرز گستردهای فلج میشود یا کاهش
مییابد. باید تلاش کنیم که از مثالهایی از این دست درسی بگیریم و آنها را بنیانی برای
گمانورزیهای مابعدروانشناسانه خود قرار دهیم. بنابراین از مسأله فعلی نتیجه میگیریم که
نظامی که خود به شدت کتکتیک شده است قادر است جریان اضافی انرژی تازه ساری و
جاری را بگیرد، یعنی آن را به کتکسیس ساکن بدل کند، یعنی آن را از حیث روانی مقی?د
« مقی?دکننده » کند. هرچه کتکسیسِ ساکنِ خود نظام بیشتر باشد، به نظر میرسد که نیروی
آن نیز قویتر خواهد بود؛ بنابراین، برعکس، هرچه کتکسیس کمتر باشد برای برگرفتن انرژی
ساری و جاری قابلیت کمتری خواهد داشت و نتایج چنان شکافی در سپر محافظ در برابر
محرک وخیمتر خواهد بود. نمیتوان به حق به این نظر اعتراض کرد که افزایش کتکسیس
حول شکاف را میتوان به صورتی ساده به عنوان نتیجه مستقیم سیلان انبوه هیجان تبیین
کرد. اگر اینگونه میبود، دستگاه ذهنی فقط گیرنده افزایشی بود در کتکسیس انرژی خود، و
خصوصیت فلجکننده درد و ضعیف شدن تمامی نظامهای دیگر تبییننشده باقی میماند.
پدیدههای بسیار خشن تخلیه نیز که درد موجب آن میشود بر تبیین ما تأثیر میگذارد، زیرا
که آنها به شیوهای بازتابی رخ میدهند  یعنی آنها بدون مداخله دستگاه ذهنی به کار خود
ادامه میدهند. نامشخص بودن تمامی بحثهای ما درباره آنچه آن را مابعدروانشناسی توصیف
کردیم البته به سبب این امر است که درباره سرشت فرایندهای هیجانآمیز که در عناصر
نظامهای روانی رخ میدهد چیزی نمیدانیم و احساس میکنیم که محق نیستیم فرضیهای
درباره این موضوع ارائه کنیم. در نتیجه در تمامی مدت با عامل ناشناخته وسیعی سروکار
داریم، عاملی که مجبوریم آن را در هر فرمول جدیدی دخالت دهیم. به شیوهای عاقلانه
فرض بر این گذاشته شد که این جریان هیجانآمیز میتواند با انرژیهایی به سرانجام رسد که
از حیث کم?ی متغیرند؛ همچنین محتمل به نظر میرسد که این جریان کیفیتهای چندی داشته
باشد (به عنوان مثال از حیث دامنه. ) ما فرضیه بروئر را به عنوان عاملی نو مورد ملاحظه قرار
دادیم بر این مبنا که انباشت انرژی میتواند به دو شکل انجام گیرد؛ به گونهای که باید میان
دو کتکسیس نظامهای روانی یا عناصر آنها تمیز قائل شویم  کتکسیسی که به شکل آزادانه
مقی?د » جریان مییابد و به طرف تخلیه میرود و کتکسیس ساکن. ما شاید گمان بریم که
انرژیای که به درون دستگاه ذهنی جریان مییابد در تغییر آن از حالت سیلان « ساختن
آزادانه به حالت ساکن نهفته است.
فکر میکنم ما باید به شیوهای آزمایشی خطر کنیم و روانرنجوری آسیبزای رایج را
نتیجه شکافی گسترده بدانیم که در سپر محافظ در برابر محرک ایجاد شده است. این امر به
نظر میرسد تکرار مجدد نظریه قدیمی و سادهپندارانه شوک باشد که در تقابل آشکار قرار دارد
با نظریه جاهطلبانهتر بعدی و روانشناختیای که اهمیت سببشناسانه را نه به آثار خشونت
مکانیکی بلکه به رعب و تهدید به زندگی منتسب میکند. با این وصف، این نظرات مخالف
آشتیناپذیر نیستند و آراء روانکاوانه درباره روانرنجوری آسیبزا نیز با نظریه شوک در خامترین
شکل آن یکی نیست. نظریه اخیر ماهیت شوک را صدمه مستقیم به ساختار مولکولی یا حتی
عناصر نظام عصبی میداند. درحالیکه آنچه ما (histological) به ساختار بافتشناسانه
در پی فهمیدن آنیم آثاری است که بر اثر شکاف در سپری که در برابر محرک قرار دارد و بر
اثر مسائلی که از پی آن میآید بر ارگان مغز به وجود میآید و ما هنوز اهمیت را به عنصر
رعب منتسب میکنیم. سبب رعب فقدان هر نوع آمادگی برای اضطراب، منجمله فقدان
هایپرکتکسیس نظامهایی است که باید اولین چیزی باشند که تحریک را میگیرند. این نظامها
به سبب کتکسیس پائینشان در موقعیت خوبی برای مقی?د ساختن س?ی?لان هیجان نیستند و
نتایج شکاف در سپر محافظ هرچه سهلتر از پی میآید. بنابراین دیده خواهد شد که آمادگی
برای اضطراب و هایپرکتکسیس نظامهای گیرنده مقو?م آخرین خط دفاع سپر در برابر محرک
است. در مورد شمار بسیاری از آسیبها، تفاوت میان نظامهایی که آماده نیستند و نظامهایی
که از طریق هایپرکتکتیک بودن به خوبی آمادهاند ممکن است عامل مهمی در تعیین نتیجه
باشد. هرچند جایی که قوت آسیب از محدوده خاصی فراتر میرود این عامل بیشک وزن و
اهمیت خود را از دست میدهد. همانطور که میدانیم تحقق آرزوها به شیوه توه?می به وسیله
خوابها و روءیاها برآورده میشود و تحت سلطه اصل لذّت این امر به کارکرد آنها تبدیل
میشود. اما برای خدمت به این اصل نیست که خوابها و روءیاهای بیمارانی که به
روانرنجوری آسیبزا مبتلا هستند با چنان نظمی آنها را به عقب میراند، به موقعیتی که در
آن آسیب رخ داده است. بلکه ما باید در اینجا فرض کنیم که روءیاها در اینجا به انجام
وظیفهای دیگر کمک میکنند که باید قبل از آنکه سلطه اصل لذّت حتی بتواند شروع شود
باید به سرانجام رسد. این خوابها و روءیاها میکوشند تا به شیوهای واپسگرایانه بر محرک
غلبه کنند، آن هم با تحول اضطرابی که حذف آن سبب روانرنجوری آسیبزاست. بنابراین
آنها دیدگاهی به ما ارائه کنند درباره کارکرد دستگاه ذهنی که اگرچه با اصل لذّت در تضاد
نیست مستقل از آن است و به نظر میرسد ابتداییتر از هدف کسب لذّت و اجتناب از عدم
لذّت باشد.
پس به نظر میرسد اینجا جایی باشد که در آن برای اولینبار تصدیق کنیم که این گزاره
که روءیاها تحقق آرزوها هستند استثنایی دارد. خوابها و روءیاهای اضطرابآور همانطور که
به تکرار و به تفصیل نشان دادهام ارائهگر چنان استثنایی نیستند. روءیاهای مجازات
نیز استثنا نیستند زیرا که آنها به جای تحقق آرزوی ممنوع، (punishment dreams)
مجازات متناسب با آنها را مینشانند. یعنی آنها آرزوی حس گناه را که واکنشی به انگیزش و
تکانه رد شده است تحقق میبخشند. اما ممکن نیست روءیاهایی را که ما در حال بحث
درباره آنها هستیم و در روانرنجوری آسیبزا رخ میدهند یا خوابها و روءیاهایی را که در طول
روانکاوی رخ میدهند و آسیبهای روانی دوران کودکی را به خاطره بازمیآورند تحت عنوان
نشأت میگیرند. هرچند « اجبار به تکرار » تحقق آرزو طبقهبندی کنیم. آنها از تسلیم شدن به
این امر واقعیت دارد که در جریان تحلیل، این اجبار را آرزویی پشتیبانی میکند (و توصیه به
یاد آوردن آنچه فراموش شده است و سرکوب شده است مشو?ق آن است). بنابراین چنین به
نظر میرسد که کارکرد روءیاها  که متشکل است از کنار گذاشتن هر انگیزشی که ممکن
است خواب را قطع کند آن هم با تحقق آرزوهایِ تکانههای آزاردهنده  کارکرد اصیل آنها
نیست. برای آنها ممکن نیست که این کارکرد را انجام دهند مادام که کل زندگی ذهنی سلطه
وجود داشته باشد، این امر فقط « ورای اصل لذّت » اصل لذّت را پذیرفته باشد. اگر چیزی
هنگامی منطقی به نظر میرسد که بپذیریم همچنین زمانی وجود داشته است که هدف
روءیاها، تحقق آرزوها نبوده است. این امر متضمن نفی کارکرد بعدی آنها نیست اما اگر فقط
یکبار این قاعده کلی شکسته شود سوءال بعدی مطرح میگردد. آیا احتمال دارد روءیاها
با توجه به مقی?د ساختن روانی تأثرات آسیبزا  از اجبار به تکرار تبعیت نکنند و آیا ممکن
است چنان روءیاهای در خارج از تحلیل رخ دهند؟ و جواب فقط میتواند مثبت باشد.
در جای دیگری بحث کردهام که روانرنجوری ناشی از جنگ (از آنجا که این واژگان
متضمن چیزی بیشتر از ارجاع به شروع اوضاع و احوال بیماری است) بسیار محتمل است که
آن را تسریع کرده است. واقعیتی که من ،« خود » روانرنجوری آسیبزا باشد که درگیری در
قبلاً به آن اشاره کردهام  مبنی بر اینکه جراحت فیزیکی محضی که به طور همزمان با
آسیب [ روانی ] ایجاد شده باشد بختهای تحول روانرنجوری را کاهش میدهد  زمانی
فهمیدنی میشود که دو واقعیت را در ذهن مد? نظر داشته باشیم، دو واقعیتی که تحلیل
روانکاوانه بر آن تأکید کرده است: او?ل اینکه تحریک مکانیکی باید به عنوان یکی از
سرچشمههای هیجان و تحریک جنسی شناخته شود و دوم اینکه بیماری دردناک و تبآلوده
تا آنجا که به درازا بکشد تأثیری قدرتمند بر توزیع لیبیدو میگذارد. بنابراین از یک سو
خشونت مکانیکی آسیب میتواند کم?یتی از هیجان جنسی را آزاد کند که با توجه به فقدان
آمادگی برای اضطراب میتواند آثار آسیبزا بر جای گذارد؛ اما از سویی دیگر جراحت فیزیکی
همزمان با طلب هایپرکتکسیس خودشیفته اندام مجروح میتواند فزونی هیجان را مقی?د سازد.
این امر به خوبی بازشناختهشده است  هرچند نظریه لیبیدو هنوز از این واقعیت به اندازه
کافی استفاده نکرده است  که چنان اختلالهای جدی در توزیع لیبیدو مثلاً در مالیخولیا با
وقوع بیماری اندامی دیگری موقتاً به پایان میرسد و در واقع حتی وضعیت کاملاً پیشرفته
اسکیزوفرنی در این اوضاع و احوال میتواند به طور موقت تسکین یابد.
5
اگر لایه قشریی که محرکات را دریافت میکند فاقد هرگونه سپر محافظ در برابر
هیجاناتی باشد که از درون میآید، باید این نتیجه را به بار آورد که انتقال محرکات درونی از
حیث اهمیت اقتصادی برترند و اغلب باعث اختلالهایی اقتصادی میشوند که با روانرنجوری
آسیبزا مقایسهپذیر است. غنیترین سرچشمه این هیجان درونی همانی است که ما آن را به
ارگانیسم توصیف کردیم  نمایندگان تمامی نیروهایی که سرمنشأشان در « غرایز » عنوان
درون بدن است و به دستگاه ذهنی انتقال مییابند  که در عین حال مهمترین و مبهمترین
عنصر در تحقیقات روانشناسی است.
شاید زیاد عجولانه نباشد که فرض کنیم که تکانههایی که از غرایز سرچشمه میگیرند به
نوع فرایندهای عصبی مقی?د تعلق ندارند بلکه به فرایندهای آزادانه متحرکی
تعلق دارند که درصدد تخلیهاند. آن بخشی از این فرایند که ما آن را (freely mobile)
حاصل آمده است. (dream-work) بهتر میشناسیم، از مطالعات ما درباره کارکرد روءیا
در آنجا ما کشف کردیم که فرایندها در نظامهای ناخودآگاه اساساً با آنهایی که در نظامهای
وجود دارد متفاوت است. کتکسیس در ناخودآگاه (preconscious) ( (پیشآگاه یا آگاه
میتواند به سهولت و به تمامی انتقال یابد و جابهجا شود و تلخیص گردد. به هر تقدیر، چنان
رفتاری اگر به مواد و مصالح پیشآگاه به کار بسته شود، میتواند فقط نتایجی نامعتبر به بار
آورد؛ و این امر مبی?ن ویژگیهای آشنایی است که روءیاهای آشکار نشان میدهند، آن هم بعد
از آنکه بازماندههای پیشآگاهانه روز قبل مطابق با قوانینی که در ناخودآگاه عمل میکنند
حلاّجی شدند. من نوع فرایندی را که در ناخودآگاه یافت میشود به عنوان فرایند روانی
قرار دارد، فرایندی که در زندگی زمان « ثانویه » توصیف کردهام که در تضاد با فرایند « اولیه »
بیداری عادی ما وجود دارد. از آنجا که تمامی تکانههای غریزی، نقطه تأثیرگذاریشان
نظامهای ناخودآگاه است، سخن چندان بدیعی نگفتهایم اگر مدعی شویم که آنها از فرایند
اولیه تبعیت میکنند. مجدداً به سهولت میتوان فرایند روانی اولیه را با کتکسیس آزادانه
متحرک? بروئر یکی بدانیم و فرایند ثانویه را با تغییراتی که در کتکسیس مقی?د یا نیروبخش
او رخ میدهد. اگر اینگونه باشد، وظیفه لایههای بالای دستگاه ذهنی است که (tonic)
هیجانات غریزی را که به فرایند اولیه میرسند مقی?د سازند. شکست در رسیدن به این تقید
باعث اختلالی میشود که شبیه روانرنجوری آسیبزاست؛ و فقط زمانی که مقی?د کردن تکمیل
شد، زمینه برای سلطه اصل لذّت (و شکل تعدیلشده آن یعنی اصل واقعیت) فراهم میشود تا
بدون مانع و رادعی به پیش روند. تا آن هنگام وظیفه دیگرِ دستگاه ذهنی یعنی وظیفه مهار یا
مقی?د ساختن هیجانات ارجحیت خواهد داشت  اما واقعاً نه در تقابل با اصل لذّت، بلکه
مستقل از آن و تا درجهای بدون توجه به آن.
تجلیات اجبار به تکرار (که ما آن را، آنچنان که در فعالیتهای اولیه زندگی ذهنی دوران
طفولیت و همچنین آن چنان که در میان رخدادهای معالجه روانکاوانه رخ میدهد، شرح
دادیم) تا درجه بسیاری، خصوصیتی غریزی را آشکار میسازد، و زمانی که آنها در تقابل با
در کار است. در « اهریمنی » اصل لذّت عمل میکنند چنین وانمود میکنند که نوعی نیروی
مورد بازی کودکان به نظر میرسد که طبق مشاهدات ما کودکان تجارب غیر لذّتبخش را به
این دلیل مضاعف تکرار میکنند که بتوانند با شرکت فعالانه در نقشی مهم مهارتی تمام و
کمال یابند تا با تجربه کردن آن به شکلی منفعلانه. هر تکرار تازهای به نظر میرسد سلطهای
را که آنها در جستجوی آناند قوت بخشد. برای کودکان هرگز تجارب لذّتبخش به اندازه
کافی تکرار نمیشود، و آنها در اصرار خود بر اینکه تکرار باید عیناً صورت گیرد یکدنده و
لجوج هستند. این نشانه خاص بعداً ناپدید میشود. اگر لطیفهای برای دومینبار شنیده شود
تقریباً هیچ تأثیری بر جای نمیگذارد؛ نمایش هرگز آن تصور عظیمی را که در بار اول ایجاد
کرده است در بار دوم ایجاد نمیکند؛ در واقع به سختی ممکن است فرد بزرگسالی را واداشت
که از خواندن کتابی که بسیار لذّت برده است آن را بلافاصله دوباره بخواند. نو بودن همیشه
شرط لذّت بردن است. اما کودکان هرگز از درخواست خود از بزرگسالان برای تکرار بازیای
که به او نشان دادهاند یا با آنها بازی کردهاند خسته نمیشوند، تا اینکه آنها نیز از ادامه دادن
خسته شوند. و اگر به کودکی قصه قشنگی گفته شود، او اصرار خواهد کرد که آن قصه را
بارها و بارها بشنود تا قصه جدیدی را؛ و او بیامان تصریح خواهد کرد که این تکرار باید با
همان نسخه اولیه یکی باشد و هر تغییری را جرمی تلقی خواهد کرد و آن را تصحیح خواهد
کرد  هرچند این تغییرات ممکن است به این امید انجام گیرد که تحسین تازهای برانگیزد.
هیچیک از اینها با اصل لذّت تضاد ندارد؛ تکرار  تجربه مجدد چیزی اینهمان  آشکارا و
فینفسه منبع لذّت است. برعکس در مورد کسی که مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد، اجبار
به طور آشکارا اصل لذّت را به هر طریق نادیده ،« انتقال » به تکرار وقایع دوران کودکیاش در
میانگارد. بیمار به شیوهای کاملاً کودکانه رفتار میکند و بنابراین به ما نشان میدهد که رد?
پاهای خاطره سرکوبشده تجربههای اولیه او در حالتی مقی?د در او حضور ندارند و در واقع به
تعبیری قادر به تبعیت از فرایند ثانویه نیستند. افزون بر این آنها توانایی خود برای شکل دادن
به تصور و خیالی آرزومندانه را که در خواب ظاهر میشود  و بازماندههای روز قبل آن را
همراهی میکنند  مدیون واقعیت? مقی?د نیستند. ما همین اجبار به تکرار را مکرراً در جریان
معالجه خود به عنوان سد و مانعی مییابیم، یعنی زمانی که در پایان تحلیل تلاش میکنیم تا
بیمار را ترغیب کنیم که خود را کاملاً از پزشک خود جدا سازد. همچنین میتوان فرض کرد
که زمانی که کسانی که با تجزیه و تحلیل ناآشنا هستند ترسی مبهم احساس میکنند
ترسی از بیدار کردن چیزی که آنها احساس میکنند بهتر است خفته باقی بماند  آنچه آنها


  

این کودک به هیچ وجه، از حیث تحول دماغی، استثنایی و پیشرس نبود. در سن
یکسال و نیم او فقط میتوانست کلمات با معنای معدودی بگوید؛ همچنین میتوانست شماری
صدا درآورد که مبی?ن معنایی بود که فقط برای اطرافیان او فهمیدنی بود. به هر تقدیر، او
بود تشویق « پسر خوبی » رابطه خوبی با پدر و مادر و خانم پرستارش داشت، و به سبب اینکه
میشد. در شب مزاحم والدینش نمیشد، آگاهانه از فرامینی دال بر دست نزدن به برخی
چیزها یا نرفتن به اتاقهای معینی اطاعت میکرد و بالاتر از همه هنگامی که مادرش او را
برای چند ساعتی ترک میکرد گریه نمیکرد. او در عین حال شدیداً به مادرش وابسته بود،
مادری که نه فقط خودش او را تغذیه کرده بود بلکه بدون کمک دیگران از او مواظبت و
5 -Pfeifer
نگهداری کرده بود. به هر تقدیر، این پسر کوچولوی خوب عادت ناراحتکنندهای داشت که
گاهبهگاه از او سر میزد: او هر چیز کوچکی را که به دستش میرسید به گوشهای مثل زیر
تخت پرت میکرد. بنابراین یافتن این اسباببازیها و جمع کردن آنها اغلب به مشغلهای
را از « اُو  اُو  اُو  اُو » وقتگیر بدل میشد. او با انجام دادن این کار صدای کشدار و بلند
خود درمیآورد و به همراه آن حالت علاقهمندی و رضایت به خود میگرفت. مادر او و
نویسنده این شرح حال در این اندیشه توافق کردند که این صدا، صرفاً حرف ندا نیست بلکه
است. متعاقباً دریافتم که این کار نوعی بازی است و [ « رفت » ] "fort" مبی?ن کلمه آلمانی
را « رفت » یگانه استفادهای که کودک از اسباببازیهایش میکند این است که با آنها بازی
انجام میدهد. روزی مشاهدهای کردم که نظر مرا تأیید کرد. کودک قرقرهای چوبی داشت
که تکهای نخ به دور آن بسته بود. هرگز به فکر او نرسید که آن را پشت سر خود روی زمین
بکشد گویی که قرقره درشکهای باشد برای بازی. آنچه او انجام میداد این بود که نخ قرقره
را در دست نگه میداشت و با مهارت آن را به لبه تختی که دارای روختی بود پرتاب میکرد،
ی پ?رمعنای خود را ادا « اُو  اُو  اُو  اُو » به گونهای که قرقره ناپدید میشد و در همین حال
میکرد. سپس قرقره را با کشیدن نخ از تخت بیرون میکشید و ظهور مجدد آن را با ادای
خوشامد میگفت. بنابراین، این عمل بازیای کامل بود  [ « آنجا » ] "da" شادمانه کلمه
ناپدید شدن و بازگشتن. بنا به قاعده، مشاهدهگر فقط شاهد عمل نخست بود که به شیوهای
خستگیناپذیر به عنوان بازیای کامل تکرار میشد، هرچند تردیدی وجود نداشت که لذّت
بیشتر با دومین عمل همراه بود.
بنابراین تفسیر بازی میسر شد، که به دستاورد فرهنگی بزرگ کودک مربوط میشد
چشمپوشی غریزیای (یعنی چشمپوشی از ارضای غریزی) که او زمانی بدان دست میزد که
اجازه میداد بدون اینکه اعتراضی بکند مادرش از خانه خارج شود. او به اصطلاح با آماده
ساختن صحنه برای ناپدید شدن و بازگشتن اشیائی که در دسترس او بودند به خود پاداش
میداد. اگر بخواهیم درباره موءثر بودن سرشت این بازی قضاوت کنیم، این نکته اصلاً مهم
نیست که آیا کودک خود بازی را اختراع کرده است یا از طریق اشارات بیرونی آن را فراگرفته
است. علاقهمندی ما متوجه مسأله دیگری است. کودک قطعاً نمیتوانست عزیمت مادر خود
را به عنوان چیزی خوشایند یا حتی چیزی خنثی درک کند. بنابراین چگونه تکرار این تجربه
آزاردهنده در قالب بازی با اصل لذّت سازگار میشد؟ شاید در پاسخ بتوان گفت که عزیمت
مادر میبایست به عنوان مقدمه ضروری بازگشت شادیآفرین او انجام گیرد، و بنابراین در
مسأله بازگشت است که هدف واقعی بازی نهفته است. اما در برابر این عقیده باید این امر
واقع مشاهده شده را ابراز کرد که عمل نخست، یعنی عمل عزیمت، خود به عنوان بازیای
مستقل انجام گرفته است و تکرار آن بسیار بیشتر از آن بوده است که فقط بخشی از کلیت
بازی با پایان خوشایندش باشد.
از تحلیل واقعه منفردی از این قبیل به هیچ نتیجه قطعی نمیتوان رسید. از دیدگاهی
بری از پیشداوری این برداشت حاصل میشود که کودک به سبب انگیزشی دیگر تجربه خود
را به بازی بدل کرده است. در آغاز او در موقعیتی منفعل قرار داشت  او مقهور تجربه شده
بود؛ اما با تکرار آن به عنوان بازی، هرچند که غیرلذّتبخش بود، نقشی فعال بر عهده گرفت.
فروکاست که مستقل از اینکه (mastery) این تلاشها را شاید بتوان به غریزه سروری
خاطره فینفسه لذّتبخش باشد یا خیر عمل میکند. اما هنوز میتوان دست به تفسیر دیگری
باشد ممکن است انگیزشی از کودک را ارضاء کند « رفته » زد. پرت کردن شیء به گونهای که
که در زندگی واقعی او سرکوب شده است، خالی کردن دقِ دل خود بر سرِ مادرش به سبب
خیلی » : دور شدن از او. اگر قضیه اینگونه باشد میتواند معنایی مبارزهجویانه داشته باشد
یک سال بعد همان « . خوب، برو! به تو احتیاجی ندارم. من خودم تو را بیرون میفرستم
پسری که من شاهد نخستین بازیش بودم، اسباببازی را برمیداشت و اگر از آن خوشش
6 در آن زمان او شنیده بود «! برو به جبه » : نمیآمد آن را روی زمین پرت میکرد و میگفت
است و او از غیبت پدرش هیچ تأسفی نمیخورد؛ برعکس او این « جبهه » که پدر غایبش در
امر را کاملاً روشن میساخت که اصلاً دلش نمیخواهد اکنون که مادرش فقط در تملک
اوست برآشفته شود. ما کودکان دیگری را میشناسیم که دوست داشتند تمایلات خصمانه
مشابهی را با بیرون انداختن اشیاء به جای افراد نشان دهند. بنابراین ما در این شک باقی
میمانیم که آیا تمایل کلنجار رفتن با تجربهای قاهرانه در ذهن به گونهای که بر آن احاطه
یابیم، میتواند به عنوان رخدادی اولیه و مستقل از اصل لذّت تجلی یابد. زیرا که در
موضوعی که مورد بحث ماست، دستآخر کودک شاید فقط قادر باشد تجربه ناخوشایند خود
باشد روشن Front معنای این عبارت با توجه به جمله بعدی که رفتن پدر پسر به جبهه جنگ ؛fwont -6
خواهد شد. [م]
را در بازی به این سبب تکرار کند که تکرار، لذتی از نوع دیگر اما از نوع مستقیم را به همراه
میآورد.
همچنین مطالعه بیشتر بازی کودکان کمکی به ما نمیکند که بر تردید خود در مورد این
دو دیدگاه فائق آییم. واضح است که کودکان در بازیهای خود هر آن چیزی را تکرار میکنند
که در زندگی واقعی بر آنها تأثیر بسیار گذاشته باشد، و با انجام این کار آنها قوت آن تأثیر را
آشکار میسازند و به اصطلاح میتوان گفت خود را بر آن وضعیت حاکم میسازند. اما از سوی
دیگر این امر آشکار است که بازی آنها را آرزویی که در تمامی مدت بر آنها سلطه دارد
تحتتأثیر قرار میدهد  آرزوی آدم بزرگ بودن و توانایی انجام کارهایی که بزرگسالان
انجام میدهند. این امر نیز میتواند مورد مشاهده قرار گیرد که سرشت غیرلذّتبخش
تجربهای، همواره برای بازی نامناسب نیست. اگر پزشکی حلق کودک را معاینه کند یا عملی
کوچک بر روی او انجام دهد، میتوانیم کاملاً مطمئن باشیم که این تجارب رعبآور به
موضوع بازی بعدی مبدل خواهند شد؛ اما در این مورد نباید این واقعیت را فراموش کنیم که
لذتی از منبعی دیگر فراهم خواهد شد. به محض آنکه کودک از انفعال تجربه به پویایی بازی
گذار کند تجربه ناخوشایند را به یکی از همبازیهایش منتقل خواهد کرد و از این طریق دقِ دل
خود را سر جانشین خالی خواهد کرد.
با این وصف، از این مبحث این نتیجه گرفته میشود که نیازی نیست وجود غریزه
مقلدانه خاصی را برای تمهید انگیزشی برای بازی مفروض بگیریم. دستآخر باید یادآوری
کنیم که بازی و نمایش هنرمندانه و تقلید هنرمندانهای که بزرگسالان انجام میدهند  که
برخلاف بازی کودکان دارای مخاطبانی است  تماشاگران را (به عنوان مثال در تراژدی) از
دردناکترین تجربهها معاف نمیکند و تماشاگران این تجارب را بسیار لذّتبخش مییابند. این
امر دلیلی قانعکننده است که حتی در زیر سلطه اصل لذّت، همواره طرق و ابزارهای کافی
وجود دارد که هر آنچه را فینفسه غیرلذّتبخش است به موضوعی بدل ساخت که میتوان آن
را به یاد آورد و در ذهن با آن کلنجار رفت. ملاحظه این موارد و موقعیتها را که نتیجه غایی
آنها تولید لذّت است باید نوعی نظام زیباییشناسانه بر عهده گیرد که رهیافتی اقتصادی به
موضوع آن دارد. آنها هیچ فایدهای برای اهداف ما ندارند، زیرا که وجود و سلطه اصل لذّت را
مفروض میانگارند؛ و هیچ گواهی از عملکرد گرایشهایی را که به ورای اصل لذّت متوجهاند به
دست نمیدهند، یعنی گرایشهایی که بدویتر از آن گرایشها و مستقل از آناند.
3
نتیجه 25 سال کار شدید این بوده است که امروزه اهداف آنی تکنیک روانکاوی کاملاً با
اهداف آن در آغاز متفاوت است. در آغاز پزشک تحلیلگر کاری نمیکرد مگر کشف مواد و
مصالح ناخودآگاه پوشیده بر بیمار و جمعبندی آنها و انتقال آنها به بیمار در لحظهای مناسب.
روانکاوی در آن هنگام پیش از هر چیز و بیش از هر چیز هنرِ تفسیر بود. از آنجا که این
تکنیک مسأله معالجه را حل نکرد، به سرعت هدف بعدی در معرض دید قرار گرفت: وادار
ساختن بیمار به تأیید برساختههای روانکاو از خاطرات او. در این کار تأکید عمده بر مقاومت
بیمار گذاشته میشد: اینک هنر در واگشایی این مقاومتها در سریعترین زمانِ ممکن بود، در
نشان دادن آنها به بیمار و ترغیب او با نفوذ انسانی برای رها ساختن مقاومتهایش  در اینجا
7در نظر گرفته میشد، نقش خود را ایفا میکرد. « انتقال » بود که نظریهای که به عنوان
اما اکنون کاملاً روشن شده است که هدفی که در نظر گرفته شده است  یعنی هر آنچه
ناخودآگاه است باید خودآگاه شود  کاملاً با این روش دستیافتنی نیست. بیمار نمیتواند کل
آن چیزی را که در او سرکوب شده است به یاد آورد، و آنچه او به یاد نمیآورد ممکن است به
دقت جزء ضروری آن چیزِ سرکوب شده باشد. بنابراین بیمار به هیچ وجه از صحت
برساختهای که به او منتقل میشود اطمینانی حاصل نمیکند. او ناگزیر میشود که مصالح
سرکوبشده را به عنوان تجربهای معاصر تکرار کند به جای آنکه همانطور که پزشک ترجیح
میدهد آن را به عنوان چیزی مربوط به گذشته به یاد آورد. این بازتولیدها که با چنان دقت
ناخواستهای ظاهر میشود، همواره بخشی از زندگی جنسی دوران طفولیت را به همراه دارد
یعنی عقده اُدیپ و مشتقات آن؛ و این موارد به شیوهای لایتغیر در قلمرو انتقال، یعنی رابطه
بیمار با پزشک، مجدداً به نمایش درمیآیند. میتوان گفت وقتی امور به این مرحله میرسند،
جایگزین روانرنجوری اولیه میشود. تمامی « روانرنجوری انتقالی » روانرنجوری تازه یا
فرایندی است که طی آن بیمار احساسات عشق و نفرت و اندیشههای مثبت و منفی را ،Transference -7
که در گذشته برای کسی یا چیزی داشته است به پزشک خود نسبت دهد. درگیری عاطفی بیمار با پزشک،
روانرنجوری انتقال نام دارد. مداوایی موفق است که طی آن پزشک موفق شود به این روانرنجوریِ آخرین نیز
غلبه کند و بیمار را وادارد که به خود متکی شود. متکی شدن به خود یعنی شفا یافتن. [ م ]
کوشش پزشکان بر این بوده است که این روانرنجوری انتقالی را در کوچکترین محدودهها
نگه دارند؛ تا جایی که ممکن است آن را به مسیر خاطره بیندازند و تا حد امکان کمترین اجازه
را بدهند که به عنوان تکرار ظاهر شود. نسبت میان آنچه به یاد آورده میشود و آنچه بازتولید
میشود، از موردی به مورد دیگر فرق میکند. پزشک بنا به قاعده نمیتواند بیمار خود را از
این مرحله مداوا معاف کند، پزشک باید بیمار را وادار کند که بخشی از زندگی
فراموششدهاش را مجدداً تجربه کند؛ اما از سوی دیگر باید مواظب باشد که بیمار تا درجاتی
فاصله خود را حفظ کند، فاصلهگیریای که او را به رغم همه چیزها قادر میسازد که این امر
را بازشناسد که آنچه به عنوان واقعیت ظاهر میشود در واقع فقط بازتاب گذشتهای فراموش
شده است. اگر این هدف با موفقیت حاصل آید، اعتماد بیمار جلب شده است و به همراه آن
موفقیت معالجه که وابسته به آن است تضمین شده است.
که در جریان مداوای روانکاوانه « اجبار به تکرار » برای راحتتر کردن فهم این
روانرنجوران ظاهر میشود، باید بیش از همه چیز از شرّ این برداشت غلط رهایی یابیم که
آنچه در مبارزه خود به ضد مقاومتها با آن سروکار داریم مقاومت ناخودآگاه است. ناخودآگاه
 به هیچ رو مقاومتی در برابر تلاشهایی نمیکند که « سرکوبشده » یا به عبارت دیگر امر
برای مداوا صورت میگیرد. در واقع، ناخودآگاه، خود هیچ کاری ندارد مگر شکستن فشاری
که بر آن وارد میشود و بازگشودن راه خود به سوی آگاهی یا آزاد شدن از طریق دست زدن
به کنشی واقعی. مقاومت در طول مداوا از سیستمها و لایههای بالاتر ذهن که اساساً مسبب و
مجری سرکوب هستند نشان داده میشود. اما از آنجا که ما بنا به تجربه میدانیم که این
واقعیت که انگیزهها برای مقاومتها و در واقع خود مقاومتها، در وهله اول معالجه، ناخودآگاه
هستند، اشارتی به ماست که باید کمبودهای خود در اصطلاحاتمان را تصحیح کنیم. اگر ما
و امر (coherent ego) تقابل را نه میان امر آگاه و ناخودآگاه بلکه میان خود منسجم
سرکوبشده برقرار کنیم، از فقدان روشنی و وضوح تبرّی جستهایم. این امر قطعی است که
و به طوری چشمگیر آنچه میتوانیم به عنوان هسته آن توصیف کنیم، « خود » بخش اعظم
« ماقبل آگاه » خود، ناخودآگاه است و صرفاً بخش کوچکی از آن را میتوانیم با اصطلاح
توصیف کنیم. با جایگزین کردن اصطلاحی نظاممند یا پویا به جای (preconscious)
او سرچشمه میگیرد « خود » اصطلاحی صرفاً توصیفی، میتوانیم بگوییم که مقاومت بیمار از
و آنگاه ما ناگهان درک میکنیم که اجبار به تکرار باید به ناخودآگاه سرکوبشده منتسب شود.
به نظر محتمل میرسد که این اجبار فقط بعد از آن که عمل مداوا تا نیمه راه برای تماس با
آن پیش رفت و سرکوب را سست کرد میتواند خود را نشان دهد.
آگاه و ناآگاه تحتتأثیر اصل لذّت عمل میکند؛ خود در «? خود » شکی نیست که مقاومت
جستجوی طفره رفتن از امر غیرلذّتبخش است، امری که میتواند با رها شدن امر سرکوب
شده حاصل شود. از سوی دیگر تلاشهای ما متوجه تمهید مدارای با امر غیرلذّتبخش با
توسل به اصل واقعیت است. اما چگونه اجبار به تکرار  یعنی تجلی قدرت امر سرکوبشده
 به اصل لذّت مربوط میشود؟ روشن است که بخش اعظم آنچه تحت اجبار به تکرار از نو
شود، زیرا که فعالیتهای تکانههای غریزی « خود » تجربه میشود باید مسبب عدم لذّت
سرکوبشده را رومیآورد. به هر تقدیر، این عدم لذّت از همان نوعی است که ما قبلاً آن را
بررسی کردیم و [ گفتیم که ] با اصل لذّت در تضاد نیست: عدم لذّت برای یک سیستم و در
عین حال ارضا برای سیستمی دیگر. اما اکنون با امر واقعی نو و شاخص روبهرو شدهایم یعنی
اینکه اجبار به تکرار نیز یادآوری تجارب گذشتهای است که دربردارنده هیچ امکانی از لذّت
نیست، و هیچگاه نمیتواند، حتی از مدتها قبل، موجب ارضای حتی تکانههایی غریزی شود
که از آن زمان به بعد سرکوب شدهاند.
شکوفایی اولیه زندگی جنسی دوران طفولیت محکوم به نابودی است زیرا که خواستههای
آن با واقعیت و با مرحله ناکافیِ تحول کودک سازگار نیست؛ این شکوفایی در آزاردهندهترین
وضعیتها و در میان دردناکترین احساسات به پایان میرسد. از دست دادن عشق و شکست،
به (self-regard) در پس خود زخمهایی دائمی را در قالب داغ خودشیفتگی بر حرمت نفس
جای میگذارد، که به نظر من و همچنین به نظر مارچینفسکی 8 بیش از هر چیز دیگر به
که در روانرنجوری شیوع بسیار دارد کمک (sense of inferiority) « حس حقارت »
میکند. جستجوهای جنسی کودک، که تحولات جسمانی او محدودیتهایی بر آن تحمیل
من » میکند، به هیچ نتیجه رضایتبخشی منتهی نمیشود؛ و ریشه ش?کوههای بعدی از قبیل
ناشی از همین امر ،« نمیتوانم کاری را به اتمام برسانم؛ من نمیتوانم در کاری موفق شوم
است. حلقهای عاطفی که کودک را بنا به قاعده به ولیِ جنسِ مخالف او پیوند میدهد، به
ناامیدی به انتظار بیهوده ارضا، یا به حسادت ورزیدن نسبت به کودک تازه متولد شده  گواه
8 -Marcinowski
قطعی بیوفایی کسی که کودک او را دوست دارد  میانجامد، تلاشهای خود کودک برای
بچه درست کردن که با نوعی جد?یت تراژیک انجام میگیرد به طور شرمآوری شکست
میخورد. هر چه کمتر شدن محبتی که به او ابراز میشود، تقاضاهای فزاینده تعلیم و تربیت،
کلمات سرزنشآمیز و مجازاتهای گاهبهگاه  تمامی اینها دستآخر به او نشان میدهد که تا
چه وسعتی مورد تحقیر قرار گرفته است. این موارد، موارد معدود نوعی و مداوماً تکرارشونده
شیوههایی هستند که بر مبنای آنها عشقی که مشخصه دوران کودکی است به پایان میرسد.
بیماران تمامی این وضعیتهای ناخواسته و عواطف دردناک را در جریان انتقال تکرار
میکنند و آنها را با حداکثر هنرمندی احیا میکنند. آنان درصدد برمیآیند که جریان مداوا را
درحالیکه هنوز به اتمام نرسیده است قطع کنند؛ آنان یک بار دیگر میکوشند تا احساس کنند
که تحقیر شدهاند و پزشک را وامیدارند که با جدیت با آنها سخن بگوید و با آنها به سردی
رفتار کند؛ آنان موضوعاتی درخور حسادتشان کشف میکنند؛ آنان به جای بچهای که در
کودکی مشتاقانه در آرزویش بودند، برنامهای بزرگ میریزند و وعدهای برای هدیهای بزرگ
میدهند  که این هم به همان اندازه غیرواقعی است. هیچیک از این آرزوها در گذشته
نمیتوانست موجب تولید لذّت شود، و میتوان حدس زد که امروز اگر به جای آن که [ این
آرزوها ] شکل تجربهای تازه به خود بگیرند، به عنوان خاطرات یا خوابها و روءیاها ظاهر
شوند، لذّت کمتری به بار آورند. البته اینها فعالیتهای غرایزی هستند که هدفشان این است
که به ارضا شدن منجر شوند؛ اما هیچ درسی نمیتوان از تجربه کهنه این فعالیتها آموخت،
فعالیتهایی که در عوض فقط به عدم لذّت رهنمون میشوند. به رغم این امر، این تجارب
تحتفشار اجبار تکرار میشوند.
آنچه را روانکاو در جریان پدیدههای انتقال روانرنجوران آشکار میکند، میتواند در
زندگی برخی افراد عادی نیز مشاهده شود. حالتی که آنان بروز میدهند این است که
آنان را تسخیر کرده است؛ اما « شیطانی » سرنوشتی شوم در تعقیب آنان است یا قدرتی
روانکاوی همواره بر این نظر بوده است که خود آنان قسمت اعظم سرنوشتشان را رقم میزنند
که تأثیرات دوران اَوان طفولیت آن را معین میسازد. اجباری که در اینجا مورد توجه است به
هیچ وجه متفاوت از اجبار به تکراری نیست که ما در روانرنجوری یافتهایم، حتی اگر افرادی
را که اینک بررسی میکنیم هیچگاه علائمی حاکی از سروکار داشتن با تضاد روانرنجورانه، از
طریق تولید علائم بیماری، نشان نداده باشند. بنابراین ما با افرادی روبهرو هستیم که همه
روابط انسانی آنان پیامدی مشابه دارد: آدم خی?ری که پس از مدتی همه افراد تحت
سرپرستیاش او را با خشم رها میکنند، هرچند در موقعیتی دیگر، این افراد ممکن بود با
یکدیگر بسیار متفاوت باشند، و به نظر میرسد که او محکوم به چشیدن تمامی طعم تلخ
ناسپاسی شده است؛ یا انسانی که تمامی دوستیهایش با خیانت دوستانش به پایان میرسد؛ یا
انسانی که در جریان زندگیاش بارها و بارها کسی دیگر را درجایگاه اقتدار خصوصی یا عمومی
قرار میدهد و سپس بعد از زمانی معین، خود آن اقتدار را واژگون میکند و فرد مقتدر جدیدی
را به جای قبلی مینشاند؛ یا باز مثل عاشقی که تمام ماجراهای عشقیاش با یک زن از مراحل
سبب « تکرار مداوم همان چیز » مشابهی میگذرد و به نتایج مشابهی میرسد. این جریانِ
هیچگونه شگفتی برای ما نمیشود، آن هم زمانی که آن را با رفتار فعال فرد موردنظر ربط
دهیم و زمانی که بتوانیم در او نشانه شخصیتی اساسی را کشف کنیم که همواره دستنخورده
باقی میماند و ناگزیر است در تکرار همان تجارب خود را نشان دهد. ما بسیار بیشتر تحت
تأثیر مواردی قرار میگیریم که در طی آن به نظر میرسد فرد موردنظر تجربهای منفعل از سر
میگذراند، تجربهای که او بر آن هیچ تأثیری ندارد اما در جریان آن، او با تکرار همان
سرنوشت مقد?ر روبهرو میشود. در اینجا میتوان به عنوان مثال به زنی اشاره کرد که سه بار
متوالی ازدواج کرد و شوهران او هر بار خیلی زود بیمار شدند و او از آنها در بستر مرگشان
مراقبت کرد. تکاندهندهترین تصویر شعری از چنان سرنوشتی را تاسو 9 در حماسه رمانتیک
به دست داده است. قهرمان این حماسه تانسرد نادانسته Gerusalemme Liberata
محبوبهاش کلوریندا را که لباس جنگی سردار دشمن را پوشیده است در دوئلی میکشد.
تانسرد بعد از به خاکسپاری او وارد جنگل جادویی غریبی میشود که لشکریان جنگجو را به
وحشت میافکند. او با شمشیرش بر درخت بلندی ضربه میزند؛ اما خون از جای ضربه جاری
میشود و صدای کلوریندا که روحش در درخت زندانی شده است به گوش میرسد که ش?کوه
میکند و میگوید که محبوبش یک بار دیگر او را زخمی کرده است.
اگر ما چنین مشاهداتی را در نظر گیریم که متکی بر رفتار بیماران در حال انتقال و متکی
بر زندگینامههای مردان و زنان است، شجاعت آن را پیدا میکنیم که فرض کنیم که حقیقتاً
در ذهن، اجباری برای تکرار وجود دارد که هیچ اعتنایی به اصل لذّت ندارد. اینک نیز مایلیم
9 -Tasso
خوابها و روءیاهایی را که در روانرنجوران آسیبزا و تکانهای را که کودکان را به طرف بازی
رهنمون میشود به این اجبار مربوط سازیم.
اما باید متذکر شد که فقط در مواردی نادر میتوانیم آثار خالص اجبار به تکرار را به
گونهای که دیگر انگیزشها آن را همراهی نکرده باشند مشاهده کنیم. در مورد بازی کودکان
ما قبلاً شیوههایی دیگر را مورد تأکید قرار دادیم که بر مبنای آنها پدید آمدن اجبار میتواند
مورد تفسیر قرار گیرد؛ اجبار به تکرار و ارضایی غریزی که بلافاصله لذّتبردنی باشد، به نظر
میرسد که در اینجا به همکاری صمیمانهای منتهی شوند. پدیده انتقال را آشکارا مقاومتی
در اصرارِ سرسختانه خویش بر سرکوب از خود نشان « خود » مورداستفاده قرار میدهد که
میدهد؛ اجبار به تکرار که مداوا سعی میکند آن را به خدمت گیرد، به اصطلاح، توسط
به طرف خود کشیده میشود (زیرا که خود به اصل لذّت متصل است). بخش اعظم « خود »
چیزی را که میتوان به عنوان اجبار سرنوشت توصیف کرد، به نظر میرسد بر مبنایی عقلانی
فهمیدنی باشد؛ به گونهای که ما تحت فشار هیچ نوع ضرورتی نیستیم تا برای تبیین آن به
نیروی انگیزشی رمزآلوده و جدیدی متوسل شویم.
کمترین مورد مشکوک شاید خوابها و روءیاهای آسیبزا باشند. اما با تأملی فکورانهتر
ناگزیر میشویم بپذیریم که حتی در موارد دیگر نیز کلِ زمینه را عملکرد نیروهای انگیزشی
آشنا دربر نمیگیرند. مطالب بسیاری برای توجیه فرضیه اجبار به تکرار، تبیین نشده باقی
مانده است  اجباری که به نظر میرسد بدویتر و ابتداییتر و غریزیتر از اصل لذّت باشد که
اجبار به تکرار آن را نادیده میانگارد. اما اگر اجبار به تکرار در ذهن عمل میکند، باید
خوشحال باشیم که چیزی در مورد آن بدانیم، بفهمیم که کارکرد آن با چه چیزی متناظر
است، تحت چه وضعیتهایی میتواند پدید آید و نسبت آن با اصل لذّت چیست  اصلی که
دستآخر، قبلاً غلبه بر مسیر جریانهای تحریک در زندگی ذهنی را به آن منتسب کردهایم.
4
آنچه در پی میآید تأملات و اغلب تأملاتی اغراقآمیز است که خواننده بر طبق تمایلات
فردیاش میتواند آن را قبول یا رد کند. فزونتر، این تلاش، تلاشی است برای پیگیری
اندیشهای به صورت منسجم، آن هم از سرِ کنجکاوی، تا دریابیم که ره به کجا میبرد.
تأملات روانکاوانه، این تصور را که از بررسی جریانات ناخودآگاه حاصل آمده است نقطه
عزیمت خود قرار میدهد که آگاهی میتواند، نه کلیترین صفت فرایندهای ذهنی، بلکه تابع
خاصی از آنها باشد. اگر منظور خود را با اصطلاحات مابعدروانشانسانه بیان کنیم، میتوانیم
توصیف Cs. تأکید کنیم که آگاهی تابعی از نظامی خاص است که مابعدروانشناسی آن را 10
میکند. آنچه آگاهی به بار میآورد اساساً متشکل است از ادراک تحریکاتی که از جهان
خارجی میآید و [ همچنین ]احساس لذّت و عدم لذّت که فقط میتواند از درون نظام ذهنی
11 ، موقعیتی در این فضا منتسب . pcpt. _Cs نشأت گیرد؛ بنابراین ممکن است که به نظام
کرد. این نظام باید در مرز میان درون و بیرون قرار گیرد؛ و باید به سوی جهان خارج متوجه
گردد و باید سایر نظامهای روانی را احاطه کند. خواهیم دید که هیچ چیز نو و جسورانهای در
این فرضیات نهفته نیست؛ ما فقط نظرگاهی را درباره جایابی اتخاذ کردهایم که آناتومی مغز آن
آگاهی در قشر مغز است  یعنی « جای » را مشخص ساخته است و بر آن است که
خارجیترین لایه و لایه پوشاننده ارگان مرکزی. آناتومی مغز محتاج بررسی این امر نیست که
اگر بخواهیم از حیث آناتومی سخن بگوییم چرا آگاهی باید در سطح مغز قرار داده شود به جای
آن که به شیوهای اَمن در جایی در درونیترین بخش قرار گیرد. شاید ما در شرحی که از این
به دست میدهیم موفقتر باشیم. pcpt. _Cs. موقعیت درباره سیستم خود یعنی
آگاهی یگانه خصوصیت بارزی نیست که ما به فرایندهایی که درون این سیستم هستند
منتسب میکنیم. بر مبنای بیشنهایی که از تجربه روانکاوی کسب کردهایم، فرض میگیریم
10 - بر طبق نظریه روانکاوانه، فعالیت ذهنی به دو صورت انجام میگیرد: یکی آگاه است و دیگری ناخودآگاه.
مینامد که منظور از آن نظام یا ساختاری Cs. را اغلب به اختصار (conscious) فروید فعالیت ذهنی آگاهانه
است که در آن فعالیت ذهنی آگاهانه که از فرایندهای ثانویه متابعت میکند رخ میدهد. [ م ]
است که فروید آن را نخستینبار در (the perceptual system) مخفف? نظام ادراکی pcpt 11 - نظام
یکی دانست. [ م ] Cs را با نظام آگاهانه یا pcpt تفسیر خواب تشریح کرد. او بعداً نظام
که تمامی فرایندهای تحریکی که در سایر نظامها رخ میدهد، رد? پاهایی دائمی در آنها به
جای میگذارد که بنیان خاطره را تشکیل میدهند، چنان رد? پا  خاطرههایی، با واقعیت? آگاه
شدن هیچ نوع سروکاری ندارند؛ در واقع آنها اغلب زمانی به نهایت قدرتمند و به نهایت
پابرجایند که فرایندهایی که آنها را بر جای گذاشتهاند همانهایی هستند که هرگز وارد آگاهی
نمیشوند. به هر تقدیر، باور کردن این امر سخت است که رد? پاهای دائمی تحریکاتی از این
نیز بر جای مانده باشد. اگر آنها مداوماً آگاهانه باقی بمانند، pcpt. Cs. قبیل در سیستم
خیلی زود محدودیتهایی برای قابلیت نظام جهت دریافت تحریکات تازه ایجاد میکنند. از
سوی دیگر اگر آنها ناخودآگاه باشند ما با مسأله تبیین وجود فرایندهای ناخودآگاه در نظامی
روبهرو میشویم که کارکردش در غیر این صورت با پدیده آگاهی همراهی میشود. ما به
اصطلاح با ارائه فرضیه خود که جریان آگاه شدن را به نظامی خاص نسبت میدهد، چیزی را
تغییر ندادهایم و چیزی را به دست نیاوردهایم. اگرچه این ملاحظات به طور مطلق قانعکننده
نیستند، معهذا ما را بدانسو میرانند که تردید کنیم که آگاه شدن و رد? پای  خاطره را پشت
سر گذاشتن، جریانهایی هستند که در درون یک نظام واحد با یکدیگر ناسازگارند. بنابراین
آگاهی حاصل میشود اما ، Cs. میتوانیم بگوییم که از جریان تحریکآمیز در درون سیستم
در آنجا رد? پایی دائمی بر جای نمیگذارد؛ اما آن تحریک به نظامهایی منتقل میشود که در
درون آن در کنارش قرار دارند و در درون آنهاست که رد?پاهای آن باقی میماند. من همین
خط فکری را در تصویر طرحگونهای ادامه دادم که در بخش گمانورزانه تفسیرخواب آوردهام.
این نکته را باید به خاطر سپرد که از سایر منابعِ سرمنشأ آگاهی اطلاع اندکی در دست است؛
بنابراین زمانی که ما گزاره آگاهی به جای رد? پا  خاطره ظاهر میشود را ارائه میکنیم، این
گزاره نیازمند تأمل میشود، آن هم در تمامی موارد و بر این مبنا که این گزاره با مضامینی
کاملاً درست ارائه شده است.


  
+ چقد با دوستی های خیابانی موافقید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ